تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی ☆●‌ Writing Prompt ●☆

  • شروع کننده موضوع HILDA
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 435
  • پاسخ ها 17
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌ فکر کردی اینجوری نگام کنی رام میشم؟
-‌ نه...‌ من دارم تلاش خودم رو می‌کنم.‌
-‌ هه...‌ چه فایده‌ای داره وقتی من هیچ‌وقت قرار نیست پیشت برگردم؟
-‌ اینجوری اون روزی که پشیمونی وجودت رو تسخیر میکنه، اونی که تلاش کرد نفهمه تویی،‌ نه من!

~•~•~•~•~•

-‌‌ احمق چی کار کردی؟‌
-‌ من...‌ من فقط یکم خون خوردم!‌ این حق طبیعی من به عنوان خون‌آشام هستش!
-‌ اما نه اینکه بری خون دختر پادشاه رو بخوری نادون!
HILDA
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌ چرا حرف نمی‌زنی که چته؟
-‌ مگه نمی‌دونی؟
-‌ چیو؟
-‌ دردهای بزرگ آدم رو لال میکنه.‌ از یه آدم لال توقع حرف زدن نداشته!

~•~•~•~•~

-‌ من فقط دلم می‌خواست یکم نگاش کنم.
-‌ برای همین از پنجره‌ی اتاقش رفتی بالا و افتادی پایین و پاهات شکست؟


HILDA
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌ برای چی اومدی اینجا؟‌ دیگه چی از جونم می‌خوای؟!
-‌ هیچی...‌ ؟
-‌ پس اینجا پیش من چی میخوای؟
-‌ فقط بهم یاد بده چجوری خاطراتت رو فراموش کنم.‌ منم جوری میرم که انگار هیچ‌وقت وجود نداشتم.‌ بهت قول میدم.‌

~•~•~•~•~

-‌ بهت قول میدم خوب بشی.
-‌ این دردناک‌ترین قولی هستش که میتونی بهم بگی.‌


HILDA
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌ آخ!
-‌ چی شد؟
-‌ هیچی! فقط درد خیلی درد داره!


~•~•~•~~•~•~•~•~•

-‌ کجا میری؟
-‌ یه جایی که دیگه ریخت نحست رو نمی‌بینم!
-‌ پس یعنی خودت رو میکشی؟‌
-‌ چی؟...‌ نه!
-‌ حیف شد عزیزم،‌ چون تو قراره هر روز ریخت نحس من رو ببینی!


HILDA
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌ می‌دونستم.
-‌ چیو؟
-‌ اینکه تو هیچ‌وقت هیچ‌چیز رو در موردم نمی‌دونستی!

~•~•~•~•~•~•~

-‌ حالم ازت بهم میخوره وقتی احمقانه رفتار می‌کنی!
-‌ نمی‌دونستم تو دنیای شما حرف نزدن در برابر احمق‌ها رو هم احمقانه می‌دونید.


HILDA
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌ ببین...‌ من ازت بدم نمیاد...‌ .
-‌ برای همین می‌خواستی یه گلوله تو سرم خالی کنی؟‌ یا می‌خواستی توی سوپم سم موش بریزی؟‌ آخه شما آدما چقدر احمقانه دروغ میگید!

~•~•~•~•~•~•~•~

-‌ اینکه می‌خوام بری به خاطر خودته.‌ چرا نمیفهمی؟
-‌ چون با تو نبودن رو نمی‌تونم بفهمم... می‌تونی بفهمی؟!


HILDA
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌ سخته...‌ اما میشه!
-‌ نمیشه. تو همیشه قراره درد بکشی.
-‌ چرا میشه... وقتی خودم رو کشتم اون وقت میتونم.

~•~•~•~•~•~•

-‌ من دوستت دارم،‌ فهمیدن این جمله اونقدر برات سخت بود که بخوای بری؟
-‌ نه...‌‌ گفتن اینکه دوستت ندارم برام سخت بود!


HILDA
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌ تو همیشه یکی رو پیشت داری،‌ ببین چقدر سراغت رو گرفتن تا حالت رو بدونن...‌ .
-‌ اما هیچ‌کس نمی‌خواد حالم رو بدونه،‌ فقط میاین میگن که منم هستم!

~•~•~•~•~•~•~•~•

-‌ تو آدمی اصلاً؟!
-‌ معلومه که نه...‌ من فرشته‌ام!
-‌ اِ... راست میگی ها...‌ میگم چرا امروز هر جا میرم آینه‌ام رو می‌بینم!


HILDA
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا