نه بابا ??مطمئنم این تاپیک هم دوروزه 100 صفحه میشه، شماها رودربایستی ندارید که
آبروی رفته دیگ رفته
خوش باش?
#اتریسا نویس
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
نه بابا ??مطمئنم این تاپیک هم دوروزه 100 صفحه میشه، شماها رودربایستی ندارید که
سلام، خسته نباشید ? بله چشم حتما?خب بچه ها این جا طبق توضیحات بحث و گفتگوی کارگاه هست.
دوشنبه کارگاه رو استارت می کنیم.
می دونید که من روی شیطنت حساس نیستم اما بیش از حد نشه، حساسیت من فعالیت و تمرین هاست.
فقط تاپیک رو منفجر نکنید، مرسی.
قابل توجه زلزله ها @Atryssa.RA @ROwZa
همینجوری یه قسمتی از زندگی بنویسیم ?به نام خدا
نویسنده:آیلار نظام دوست
موضوع:زندگی من
با شور و ذوق دارد مدرسه شدم، مکانی که با بقیه تفاوت اساسی داشت.
وارد کلاس شدم و خانممعلم نگاهی انداخت و گفت: چرا دیر کردی؟
عذرخواهی کردم و سرجایم نشستم،درس ریاضی تمام شده بود و وارد درس جدیدی شده بودیم؛من که چیزی از درس گذشته یاد نگرفتهبود به خانم معلم گفتم.
اما ایشان با عصبانیت گفت خودت یاد بگیر.) بسیار ناراحت شدم و از دوستانم درخواست کردم به من یاد بدهند اما هیچ کدام توجهی نکرد.
صدای زنگ تفریح به صدا در آمد رفتم کلاس بچههای بزرگتر از خودم و از آنها درخواست کمک کردم؛تمامی آنها به من در یادگیری درس ریاضی کمک کردند و من هم از آنها بابت کمکشان تشکر کردم.
به کلاس رفتم معلم گفت فردا از درس دو ریاضی امتحان داریم.)تمامی بچهها پچ پچ میکردند که حتما آیلار صفر میشود.
خلاصه زنگ خانه به صدا در آمد.
با قدمهای استوار از کلاس خارج شدم و به سمت منزل حرکت کردم.
در خانه بسیار تمرین حل کردم و برای امتحان فردا حاضر بودم و صبح با اعتماد به نفس بالایی به مدرسه رفتم.
بعد از ده دقیقه وارد کلاس شدیم؛خانم معلم برگهها را پخش کرد و من هم به تمامی سوالات پاسخ دادم و خانم برگه را گرفت،نگاهی به برگهام انداخت و گفت نمره تو کامل است،آفرین.)
در این دو روز متوجه شدم،شاید یک در بسته شود اما حتما در دیگری به رویمان گشاینده میشود.
من بدتر اصلا نمیخوام سوال بپرسم??حس اینو دارم که رفدم جلو دوربین???
راحت باشید اینجامن بدتر اصلا نمیخوام سوال بپرسم??
آره یه قسمتی رو که فکر می کنید جذابه و می تونه به عنوان یه پارت داستانک خوب بشه رو بنویسیدهمینجوری یه قسمتی از زندگی بنویسیم ?
گیسو جان چطوره؟به نام خدا
نویسنده:آیلار نظام دوست
موضوع:زندگی من
با شور و ذوق وارد مدرسه شدم، مکانی که با بقیه تفاوت اساسی داشت.
وارد کلاس شدم و خانممعلم نگاهی انداخت و گفت: چرا دیر کردی؟
عذرخواهی کردم و سرجایم نشستم،درس ریاضی تمام شده بود و وارد درس جدیدی شده بودیم؛من که چیزی از درس گذشته یاد نگرفتهبود به خانم معلم گفتم.
اما ایشان با عصبانیت فرمود خودت یاد بگیر.) بسیار ناراحت شدم و از دوستانم درخواست کمک کردم اما هیچ کدام توجهی نکردند.
صدای زنگ تفریح به صدا در آمد رفتم کلاس بچههای بزرگتر از خودم و از آنها درخواست کمک کردم؛تمامی آنها به من در یادگیری درس ریاضی کمک کردند و من هم از آنها بابت کمکشان تشکر کردم.
به کلاس رفتم معلم گفت فردا از درس دو ریاضی امتحان داریم.)تمامی بچهها پچ پچ میکردند که حتما آیلار صفر میشود.
خلاصه زنگ خانه به صدا در آمد.
با قدمهای استوار از کلاس خارج شدم و به سمت منزل حرکت کردم.
در خانه بسیار تمرین حل کردم و برای امتحان فردا حاضر بودم و صبح با اعتماد به نفس بالایی به مدرسه رفتم.
بعد از ده دقیقه وارد کلاس شدیم؛خانم معلم برگهها را پخش کرد و من هم به تمامی سوالات پاسخ دادم و خانم برگه را گرفت،نگاهی به برگهام انداخت و گفت نمره تو کامل است،آفرین.)
در این دو روز متوجه شدم،شاید یک در بسته شود اما حتما در دیگری به رویمان گشوده میشود.
به نام خدا
نویسنده:آیلار نظام دوست
موضوع:زندگی من
با شور و ذوق وارد مدرسه شدم، مکانی که با بقیه تفاوت اساسی داشت.
برای جمله بندی ها بیشتر دقت بشه، صدای زنگ تفریح به صدا در آمدوارد کلاس شدم و خانممعلم نگاهی انداخت و گفت: چرا دیر کردی؟
عذرخواهی کردم و سرجایم نشستم،درس ریاضی تمام شده بود و وارد درس جدیدی شده بودیم؛من که چیزی از درس گذشته یاد نگرفتهبود به خانم معلم گفتم.
اما ایشان با عصبانیت فرمود خودت یاد بگیر.) بسیار ناراحت شدم و از دوستانم درخواست کمک کردم اما هیچ کدام توجهی نکردند.
صدای زنگ تفریح به صدا در آمد رفتم کلاس
بچههای بزرگتر از خودم و از آنها درخواست کمک کردم؛تمامی آنها به من در یادگیری درس ریاضی کمک کردند و من هم از آنها بابت کمکشان تشکر کردم.
به کلاس رفتم معلم گفت فردا از درس دو ریاضی امتحان داریم.)تمامی بچهها پچ پچ میکردند که حتما آیلار صفر میشود.
خلاصه زنگ خانه به صدا در آمد.
با قدمهای استوار از کلاس خارج شدم و به سمت منزل حرکت کردم.
در خانه بسیار تمرین حل کردم و برای امتحان فردا حاضر بودم و صبح با اعتماد به نفس بالایی به مدرسه رفتم.
بعد از ده دقیقه وارد کلاس شدیم؛خانم معلم برگهها را پخش کرد و من هم به تمامی سوالات پاسخ دادم و خانم برگه را گرفت،نگاهی به برگهام انداخت و گفت نمره تو کامل است،آفرین.)
در این دو روز متوجه شدم،شاید یک در بسته شود اما حتما در دیگری به رویمان گشاینده میشود.
باشه ?راحت باشید اینجا
خب الان من اینجا بفرستم یا تو اون تاپیک دفتر تکلیف بود ؟ اونبرای اولین تمرین خوبه، خسته نباشی، فقط جمله بندی ها یکم مشکل داره به مرور حل میشه، دایره لغاتت باید وسیع تر بشه یعنی کلمات جدید تر متنوع تر، و اینها مهارتیه که به مرور به دست میاد.
موضوع انتخابیت هم خوب بود اما یکنواخت بود باید جوری بنویسی که خواننده کنجکاو بشه برای مطالعه ادامه.
در هر صورت به عنوان اولین تمرین خوبه ?