تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

متون و دلنوشته |✖ ضـَـرَبــانِ مَعکـــ♥ـــوس✖|

  • شروع کننده موضوع Diako
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 6,145
  • پاسخ ها 1,115
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,548
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق،
بجز حرف محبت به کسی،
ورنه هر خار و خسی،
زندگی کرده بسی،
زندگی تجربه‌ی تلخ فراوان دارد، دو سه تا
کوچه و پس کوچه و اندازه‌ی یک عمر بیابان دارد.
“ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم؟”

.

.

.

:icon12::icon12:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,548
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
تو را نمی دانم، اما من دلم روشن است
به تمام اتفاقات خوب در راه مانده، به تمام روزهای شیرین نیامده،
به لبخندی که یک روز بر لبمان می نشیند،
به اجابت شدن دعاهایمان، به برآورده شدن آرزوهایمان،
به محو شدن غمهای دیرینه مان.
من دلم روشن است.
یک روز کسی از راه می رسد، پای حرفهایش می ایستد
و دیگر ترس از دست دادنش را به دلهایمان راه نخواهیم داد.
روزی از راه می رسد و ما برای یک روز هم که شده آنچنان که باید، زندگی می کنیم.
آری، من دلم روشن است…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,548
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
آنقدر بزرگ و گرفتار شده ایم که یادمان می رود توپمان در حیاط شبها تنها می ترسد ویادمان رفته که مدادهای سیاه و سفید که هرگز تراشیده نشدند پدر مادر ده مداد رنگی دیگر هستند که ما همیشه تراشیده ایم و کوچک شده اند .
اما از شما چه پنهان گاهی آنقدر کودک می شوم که یادم می‌رود بزرگ شده ام و هنوز عروسکهایم سر تاقچه ی زندگیم خاله بازی می کنند ، هنوز در مراسم تدفین گنجشکها شرکت می کنم و باران پا برهنه تمام کودکی را درمن می دود …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,548
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
آن چنان که همه چیز آتیه ای دارد ما خودمان هم باید آتیه ای داشته باشیم. ما این زندگی خودمان را باید به کمال بهره برداری برسانیم. مردم معمولا روی زمین و طلا و بورس سرمایه گذاری میکنند ولی روی خودشان سرمایه گذاری نمی کنندماخودمان باید گران شویم ما اگر همان قدر ارزان وبی هویت وبی ارزش ماندیم چه فایده که زمین و دیگر چیزها گران شوند آنچنان که همه چیز رو به گرانی میرود بنگریم ارزش ما ده سال و بیست سال بعد چه قدر خواهد شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,548
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
نه سفیدی بیانگر زیبایی است. و نه سیاهی نشانه زشتی..
..کفن سفید اما ترساننده است
و کعبه سیاه اما دوست داشنتی است.. انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش…. قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش الله گلایه کنی..
… نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش
انسان بزرگ نمیشود ، جز به وسیله ی فکرش ، شریف نمیشود ، جز به واسطه ی رفتارش ، و قابل احترام نمیگردد ، جز به سبب اعمال نیکش……
…تقدیم به کسانی که شایسته ی احترامند…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,548
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
هیچ نیرویی بالاتر و برتر از ” خواستن ” نیست
اگر بخواهید خود را به مدار بالاتری از آگاهی ، خوشبختی وآرامش برسانید ، همزمان دو نیرو را فعال خواهید کرد:
اول نیروی مقاومت ذهن ناخودآگاه خود را که همواره سعی می کند الگوهای قبلی را تکرار کنید
دوم نیروی موافق کائنات را که همواره سعی می کند شما را به سطح بالاتری از شادی و آگاهی هدایت کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,548
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
ما زیاد می نوشیم…
زیاد سیگار می کشیم…
زیاد خرج می کنیم…
کم می خندیم…
تا دیروقت بیدار می مانیم…
خیلی خسته از خواب برمی خیزیم…
کم مطالعه می کنیم…
زیاد تلویزیون نگاه می کنیم…
دارایی هایمان را افزایش می دهیم، اما ارزش هایمان را کاهش می دهیم…
زیاد صحبت می کنیم اما کم محبت می کنیم و بیشتر احساس تنفر می کنیم…
ما یاد گرفته ایم چگونه معاش مان را بسازیم اما زندگیمان را نه…
ما سال ها را به زندگی مان افزوده ایم
اما زندگی را به سال ها…نه…!!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,548
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
اگر دریای دل آبی‌ست…
تویی فانوس زیبایش..
اگر آینه یک دنیاست..
تویی معنای دنیایش

تو یعنی دسته‌ای گل را….
ز آن سوی افق چیدن

تو یعنی پاکی باران….
تو یعنی لذ*ت دیدن…
تو یعنی یک شقایق را …
به یک پروانه بخشیدن…
تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن..

تو یعنی یک کبوتر را
ز تنهایی رها کردن…
خدای آسمان‌ها را… به آرامی صدا کردن…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,548
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که،
ترازو برمی داری و می افتی به جان دوست داشتنت .
اندازه می گیری !
حساب و کتاب می کنی !
مقایـسه می کنی !…
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آن جا کـه
زیادتر دوستش داشته ای،
زیادتر گذشته ای،
زیادتر بخشیده ای،
به قدر یک ذره،
حتی یک ثانیه !
درست از همان جاست که توقع آغاز می شود،
و توقع آغاز همه رنج هایی است که ما می بریم….
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,974
59,548
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
تا شقایق هست زندگی باید کنم؟
یا که شبدر در تاقچه بگذارم؟
یا که آزادی یک کرکس را بر بند اسارت بکشم؟
تا که باور بکنی جور دیگر دیدم؟
باور کن …
با شقایق می توان هر شب مُرد و سحرگه چو غنچه شکفت!
می توانی چو شبدر به هیچ انگاشته شوی و باشی! سبز و شاداب و رها!
یا که چون کرکس منفور شوی لیک هیچ بندی به پایت ندهی! آزادی به بهای زشتی!
باور کن جور دیگر دیدم!
لیک با هر دیدی مرگ یک کودک قحطی زده زیبا نیست!
باز با هر دیدی حراج کلیه یک بچه زیبا نیست! هر چند که جان می دهد به فردی دگر!
باورم کن جور دیگر دیدم!!! لیک این دید هیچ زیبا نیست!!!
هیچ زیبا نیست!
هیچ!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا