خب هر چیزی همون طور که شروعی داره پایانی هم داره. گاهی خود آدم خسته میشه از نوشتن. ولی خب انتقاد خیلی تند یا اطرافیانی که مدام تو سر نویسندگی میزنن باعث میشه من نخوام بنویسم اما خب قلم اونقدر قوی هست که نزاره تسلیم بقیه بشی
من همین الانشم ی نویسندهی بازنشستم?
امروزم داشتم پنجتا از داستانای قدیمیم رو میخوندم?
هرچند هیچوقت اونقدری سطح چیزایی ک نوشتم بنظرم بالا نبود ک خودم رو نویسنده بدونم
چیزایی که از دهتا سهتاش رو بیشتر جایی قرار ندادم?
بالاخره هرکسی ی روزی خسته میشه، دیگه امیدی برای ادامه دادن براش باقی نمیمونه
وقتی امیدت رو از دست میدی به نوع نوشته ات
من احساس میکنم نمی تونم پلن و برنامه ی داستانا رو بزارم کنار هم و بهترین رو دربیارم
و احساس میکنم اگه برگردم به داستان های نصفم امکان داره رسم الخطم عوض شه