_ کافکا : بیرون چه میبینی ؟
از پنجره پشت سرش به بیرون نگاه کرد .
_درخت ها ،آسمان و قدری ابر را می بینم :
و چند پرنده روی
شاخه های درخت ...
_هیچ چیز غیر عادی نیست درسته؟
_درسته
_ ولی اگر می دانستی فردا صبح دیگر نمی توانی این هارا ببینی همه چیز ناگهان در نظرت جلوه می کرد و ارزشمند می شد ،نه؟!
{قدر زندگی،و آدم های زندگیمون رو بیشتر بدونیم }
_____
امروز می توانم شاکی باشم که چرا هوا بارانی است یا شاکر باشم که گل ها و چمن ها رایگان آب می خورند .
امروز می توانم درباره ی سلامتی ام غُر بزنم یا مسرور باشم که زنده ام .
امروز می توانم به این بیاندیشم که تمام گل های رز خار دارند یا از اینکه حتی تمام خار ها هم گل دارند لذت ببرم ...
چ گشتم تاپیکی با این مضنون پیدا کنم خیلی لازم داشتم.
اول @نرجس شهبازی عزیزم؛
چرا نمیتونم هیچوقت حسی ک بهت دارم رو درست توصیف کنم؟
نمیدونم، میدونی هیچی ب ذهنم نمیرسه؛ اما اینو بدون،
اگ پیام نمیدم زیاد،
اگ گاهی اوقات رفتارم حس بدی داره،
یا... غیرقابل تحمل میشم،
تو جدی نگیر، بدون که واقعا دوسِت دارم و باید بدونی چرا،
تو همونی بودی ک همیشه حرف زدن باهات حس خوبی بهم میده،
تا حالا سر هیچی باهم دیگه دعوامون نشده و مطمئنم روزی نمیاد ک همو بخاطر دعوا یا چیز دیگهای ترک کنیم.
بعدش @crocodile من؛
های بیبی گرل...
چی میتونم بگم؟
جز اینه ک با وجود فاصلهمون احساسات همو ب خوبی درک میکنیم؟
تو پایه همه چیز بودی و اعتراف میکنم هیچکس بهتر از تو نبود ک احساساتم نسبت ب چیزای خوب رو بهش بگم.
و باهم فهمیدیم چ مغز صحیح و سالمی داریم، و فهمیدیم سه تایی چیزای ترسناک دوس داریم.(سه تایی دیگ.)
تو خیلی مهربونی و دوسِت دارم، خب؟
اعتراف میکنم چن روزه نخندیدم بیب،
اما تو ک اومدی...
رُخشو ببین اصن،
همه چی تموم بود یارو.
و اما @SarahBhr
گتسبی مود داشتیم و میدونیم ک داشتیم و آیا بود نتیجه؟
واسه من تقریبا بود در حد ریپلای و اینکه طرف بگه "منم دوسِت دارم"
ولی توعم میدونی ک ته این چیزا هیچی نیس، هیچی، و آخرش رفیقای خوبن ک باهم میمونن.
و تو، همون حسی هستی ک دوس دارم دستشو بِکَنَم بذارم جیبم.
هیچوقت غصهی هیچیو نخور ک:
.this will kill you slowly
و ما خیلی وقته مُردیم سار، الان فقط نفس میکشیم و لبخند میزنیم.
میدونی چیه، من هنوزم گاهی احساس رد میکنم و خاطراتم جلوی چشمام رژه میرن، ولی... میشه قلبی ک ی بار شکسته باز بشکنه؟
ن اون خورد شده و تو فقط تکون خوردن ذراتش رو حس میکنی.
عه این مدیره، @Hosein
قضیه صد طبقه رو هنوز یادت مونده.
فک نمیکردم یادت بمونه، اصن مگه وقت میکنی فکر کنی؟
پارسال دایرکت بدم سال بعد جواب میدیا.
ن ولش کن، درکل امیدوارم همه زحماتت سود بخش باشه و روزی نرسه ک بگی کاش کاریو انجام نمیدادی؛
موفق باشی.
در آخر @messiah
اصن معلوم نی الان تگ شدی یا چی چیکار کردی با یوزرنیمت؟
تگ شدی ایشال،
ی روزم ببینیش ایشال،
ولی حیف نبود یهو وسط رفاقت ول کنی بری؟
من دوست دارم و نمیری ع یادم تا وقتی بیای تو روم وایسی بگی بالا چشمت ابرو.
کاش ی روز برگردی خب؟
پنج نفر شدن؟
عا این پنج نفر اینجا برای من خیلی ارزشمندن،
آدم انقدر میشناسم اینور اونور، ولی هیچ جا همینجا نمیشه،
و کاش روزی نرسه ک بگم ی نفر دو نفر ازین پنج نفر باس تگ نمیشدن،
چون خیلیارو از لیستم خط زدم.
آدمها همدیگر را پیدا می کنند...
از فاصله های خیلی دور ...
از تهِ نسبت های نداشته
انگار جایی نوشته بود که اینها
باید کنار هم باشند !
می شوند همدم ، می شوند دوست ،
می شوند رفیق ، اصلأ می شوند جانِ شیرین ..
درست می نشینند روی طاقچه ی دلِ هم ...
حرف هایشان یک جورِ خوبی دلنشین است ،
دل برای خنده هایشان ضعف می رود ؛
اصلأ بودنشان شیرین است
وقتی هم که نیستند ،
هی همدیگر را مرور می کنند و مُدام
گوش به زنگِ آمدن هم هستند ...
خدا این آدم ها را نگیرد از هم. @Ihan @Mahsa72 @Neko @MAHLA