دلنوشته [ شیما سبحانی ]

آدم های خیالباف همیشه حال شان خوب است.

با کسی که دوستش دارند،

به میهمانی می روند،

چای می نوشند و می رقصند.

شادِ شادند.

کسی را که دوستش دارند همیشه هست.

نه می رود،

نه می میرد

و نه خیانت بلد است.

آدم های خیالباف خوشبخت ترینند.

آنقدر فکر می کنند تا باورشان شود

و بالاخره هم روزی جذب می کنند آنچه را که می خواهند.

_شیما سبحانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شب ها کنارم بنشین

از دنیای مردانه ات بگو

از قرارهایی که می گذاری

و از حساب و کتاب هایی که می کنی!

من هم برایت چای می ریزم

و لحظه شماری می کنم

حواست پرت شود

اشتباهی نگاهم کنی

و از دهانت بپرد،

بگویی:

"راستی حال تو خوب است؟"

_شیما سبحانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جمعه مرد با احساسی ست

که دلش معشوقه ای زیبا می خواهد

که دست های ظریفش را بگیرد و ببوسد

جمعه زنِ دل نازکی ست

که دلش همزبانی می خواهد

با دست های قوی و انگشت هایی آماده ی نوازشِ چند تار مو

جمعه وقتی این چیزها را ندارد

عجیب دلش می گیرد

_شیما سبحانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اصلا فکرش را می کردی،

که با انگیزه عاشق شویم؟

که بی اندازه دل ببندیم؟

هوای حالمان اینگونه بی تاب شود؟

نیمی حال خوب و نیمی دلهره

بچسبد به مغز استخوانمان؟

دلمان گیر بیفتد

و شب ها بی لالایی خوابمان نگیرد؟

تو دنیایم را زیر و رو کنی و من...

راستی، من کجای قلبت جا دارم،

که اینطور زود به زود هوایم را می کنی؟

می دانی؟

ساعتی ست که از تو بیخبرم

و انگار نبض هایم دیگر نمی زنند

بیا و بنشین رو به روی چشم هایم

می خواهم بودنت را ابدی کنم

_شیما سبحانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از این تنهایی ها خدا قسمت کند

که بنشینی، زانوها را ب*غل بگیری

به کسی که نیست فکر کنی

بعد ناگهان کسی از جایی دور

بپرد وسط تنهایی ات

و تعادلش را بهم بریزد!

دست به دلِ آغوشت بگذارد

موهایت را پریشان کند

و توی صورتت فریاد بکشد که آمده تا تمام اتفاق های بد گذشته جبران شود

تو بلند بلند بخندی،

و او بوسه اش را بگذارد وسط خنده هایت

گاهی زیادی که تنها می شوی

دلت از این سرزده آمدن های

طولانی می خواهد!!!

_شیما سبحانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آگاه باش که عشق

همین لحظه های شاعرانه اش می چسبد

ساده و روستایی

و بی هدف

روی چمن ها چهارزانو بزنی

و یار رو به روشن ترین نقطه ی قلبت باشد

آن وقت باران سرش را بگذارد سر شانه هایت

و رگبارش ترانه شود زیر گوش دشت

چه باشد و چه نباشد

اینچنین عاشقش باشی

آگاه باش که آه و ناله و اندوه

عشق را خراب می کند

_شیما سبحانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قرارمان باشد برای شب چهارشنبه ی آخر سال

من می ایستم کنار آتش

و تو از دور نگاهم کن

من کنار شعله ها برای تو می میرم

و تو قهر سنگین ت را فراموش کن

قرارمان باشد برای شب چهارشنبه ی آخر سال

من چادر بر سر می کشم

و بر در خانه ات می کوبم

تو خودت را به نشناختن بزن

و کمی نقل در پیاله ام بریز

من فال گوش می ایستم

و تو برای آشتی نیت کن

_شیما سبحانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر در زندگی بدنبال عشقی پایدار هستید، هرگز روی آدم‌های رمانتیک حساب باز نکنید.

رمانتیک ها مدام از سکویی به سکوی دیگر در حال جهش هستند.

بدنبال عشقی افلاطونی می گردند که در روی زمین هرگز پیدایش نخواهند کرد.

حسی در نهایت کامل و آرمانی آن‌ها را بسوی کمال در عشق سوق می دهد.

اگر از جمله آن افرادی هستید که یک پیوند طولانی و آرام راضی‌تان می کند،

از رمانتیک ها فاصله بگیرید.

_شیما سبحانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر در رابطه ای دلت گیر افتاد حواست باشد دچار سوتفاهم عاشق بودن نشوی.

بعضی حس ها شبیه به عاشقی اند اما فرسنگ ها از عشق فاصله دارند.

احساس "ترسِ از دست دادن" همان سوتفاهم عاشقی ست.

گمان می کنی جانت به جانش وصل است و بی او روزگارت شکل دیگری ست.

آری روزگارت شکل دیگری ست اما نه به این خاطر که دیوانه ش هستی، فقط چون می دانی کسی شبیه به او را هرگز نخواهی یافت و وحشت می کنی.

از ترسِ از دست دادنش به خودت می افتی. در احساس اوج می گیری ولی این حس نامش چیز دیگری ست.

نگران خود بودن است. خودخواهی ست. سواستفاده گر بودن است.

اینکه با هزار مکافات نگهش می داری و حتی حاضر به ترک رفتارهای اشتباهت نیستی، اینکه می گذارد می رود و تو به زمین و آسمان می زنی، برمی گردد و تو باز همان آدم سابقی، این یعنی تو دچارش نیستی.

عاشق اگر باشی تغییر می کنی، متحول می شوی، چیزی جز او نمی بینی، چیزی جز برای حالِ خوبِ او نمی خواهی. از خود بریدن دارد. از خودگذشتن دارد. حتی در دوران دوری، به او متعهد ماندن دارد. متعهد بودن ها دارد. متعهد بودن ها دارد...

اینکه با هر بار بالا و پایین شدن رابطه بیش تر به این نتیجه برسی که باید دست از لجاجت و حاشیه برداری و حرمت احساست را نگه داری این تازه اول راهش است.

عاشقی سخت است جانم. کار هر کسی نیست. منم منم نمی شناسد.

دل می خواهد.

جسارت می خواهد.

چشم بر آدم های تازه بستن می خواهد.

چشم بر موقعیت های ناب بستن می خواهد.

دل می خواهد.

جرئت می خواهد.

باید حسابی زندگی کرده باشی تا با جان و دل عاشق شدن را بپذیری. باید با فروتنی قبولش کنی.

اینی که گرفتار می شوی و گمان می کنی که عاشقی، اما در بحث و جدل از او نمی مانی، اینی که تمام جوانب را می سنجی و سیاست گذاری های رابطه را خوب بلدی، این نامش عاشقی نیست.

تو در دامِ " ترسِ از دست دادن" گرفتار شده ای و خودت نمی دانی. خودت را گول نزن، عاشقی کار هر کسی نیست.

اگر در دوران دوری، از او بهتری آمد و باز گرفتار بودی و دست رد به سینه ی دیگران زدی، عاشقی.

ولی اگر چون بهتر از اویی برایت نیست رهایش نمی کنی، بدان که ادعای عشق عین نادانی ست.

اگر در دوران دوری می توانی وارد رابطه ای دیگر شوی و خیال می کنی که گرفتاری، بدان که فقط خیال می کنی گرفتاری!

همزاد عاشقی متعهد بودن است. باور کنیم که "دوست داشتن معمولی" و "ترسِ از دست دادن"، با "عاشقی" تفاوت دارد.

قصه ها را که خوانده ایم. مجنون و فرهاد را شنیده ایم. زلیخا را که دیده ایم.

عاشقی گران است. مفت ٓش نکنیم!



 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی بار عاطفی رابطه به تنهایی روی دوش توست، یعنی مدت هاست رابطه به پایان رسیده و تو بیخودی درگیر مانده ای.

انگار که از یک سراشیبی تند با کلی ذوق بالا بروی و وقتی نفس ت گرفت، ببینی که به هیچ جای مشخصی نرسیده ای.

آن وقت نفرت و خستگی را جایی میان قفسه ی سینه و شکم احساس می کنی. چیزی شبیه به یک دل‌ بهم خوردگی.

حق داری که دلت بخواهد راهِ رفته را بازگردی که لااقل در ناکجا‌‌‌‌ آباد گم و گور نشوی.

یکی از سخت ترین قسمت های هر ماجرای احساسی همین فاجعه ی افتادن بار عاطفی روی دوش یک نفر است.

یا باید کوله پشتی نفر مقابل هم پر باشد و یا به کل بی خیالِ ماجرا شد و بدون سرزنش، پایان را پذیرفت.

سخت است اما سخت ترش زمانی ست که می بینی بخاطر هیچ، مدت ها خودت را از خیلی چیزها محروم کرده ای.

از دیدن مهربانی و لذت همنشینی با دیگران محروم شده ای.

از لحظه های شاعرانه ای که هر کدام خاطره ای می ساختند، دور مانده ای.

و هیچ چیز بدتر از سرخوردگی در رابطه نیست.

که نتیجه اش می شود، یک دل‌ مردگی تهوع آور غم انگیز.

حواست باشد مبادا انرژی عشق را برای رابطه ای که تمام شده، هدر بدهی.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین