دخالتهای بیجای واحد مارکتینگ فیلمها در کار کمیکها، آرکهای بی سر و ته که مثل همیشه قرار است به بحران(crisis)های شلوغ و بیخاصیت و قائم به فنسرویسهای دل به هم زن و نازل برسند، تمرکزهای افراطی روی افادههای سیاسیِ جریانِ اصلی پسند(به سبک صدا و سیمای فخیم و محترم ایران) عوض داستانپردازی، و البته ریبوتهایی که مرتباٌ رخ میدهند و به واقع عواقب و پیامدهای واقعی را از داستانها میگیرند و کار را به جایی میرسانند که من هزار بار هم مرگ سوپرمن یا آقای ولوورین را ببینم، دیگر پلک هم نمیزنم. تمام اینها در کنار هم و البته تکرار دوباره و چندبارهشان طی سالها، وضع را به اینجا رساندهاند که دست و دل شخص من دیگر به خواندن کمیک ابرقهرمانی نرود مگر در مواردی معدود.
انجمن کافه نویسندگان
این که غر بزنیم و از این انگارهی غلط شکایت کنیم که کمیک بوک یعنی ابرقهرمانی و آن هم فقط مارول و دیسی، شاید البته یک جور نخوت و آلترناتیو پسندی تصنعی تلقی شود. البته جای غر زدن چندانی هم باقی نمانده و راستش موضوع، بحث امروز و دیروز هم نیست. یعنی حقیقتش را بخواهید، ادبیات مصور، لااقل در سطح انبوه و مشتری پسندش در آمریکای شمالی، پیوندی عمیق و تاریخی با دو ناشر پر سر و صدا دارد و تقصیر این سوءتفاهم که جز مارول و دی سی ناشر کمیک نداریم، بر گردن جریان سیلآسای فیلمهای کمیک بوکی یکی دو دهه اخیر و امثال اینها هم نیست.
انجمن کافه نویسندگان
القصه آنکه برکسی حرجی نبوده و نیست که چرا از دارک هورس و ایمیج و کهذا اعاده حیثیت نمیکنند. موضوع صرفاً تجاری است و برمیگردد به دوران «عصر طلایی» کمیکهای دیسی و سابقه ۸۰ ساله مارول و بازارشناسی این دو. در عین حال ولی فارغ از هر قضاوتی که داشته باشید، شرمی ندارم که بلند اعلام کنم در حال حاضر، کارهای مارول و دیسی به جز معدود مواردی، نه تنها خسته کننده شدهاند، که اصلاٌ غیرقابل خواندن هستند. انگشت اتهام برای یافتن مسبب این روند تولید آشغال سالانهی دو ناشر پر سر و صدا را هم خیلی جاها میتوان نشانه گرفت.
دخالتهای بیجای واحد مارکتینگ فیلمها در کار کمیکها، آرکهای بی سر و ته که مثل همیشه قرار است به بحران(crisis)های شلوغ و بیخاصیت و قائم به فنسرویسهای دل به هم زن و نازل برسند، تمرکزهای افراطی روی افادههای سیاسیِ جریانِ اصلی پسند(به سبک صدا و سیمای فخیم و محترم ایران) عوض داستانپردازی، و البته ریبوتهایی که مرتباٌ رخ میدهند و به واقع عواقب و پیامدهای واقعی را از داستانها میگیرند و کار را به جایی میرسانند که من هزار بار هم مرگ سوپرمن یا آقای ولوورین را ببینم، دیگر پلک هم نمیزنم. تمام اینها در کنار هم و البته تکرار دوباره و چندبارهشان طی سالها، وضع را به اینجا رساندهاند که دست و دل شخص من دیگر به خواندن کمیک ابرقهرمانی نرود مگر در مواردی معدود.
قبول که گاهی سر و کلهی نویسندههای خوشذوقی پیدا میشود تا برای هر دو ناشر کارهای تمیزی بنویسند، ولی اولاً باید اقرار داشت این نمونهها محدود به مواردی میشوند که ناشر از سر ناامیدی یا ناچاری، اختیارات تام به نویسنده میدهد(مثلا اینکه مارول درباره کمیک ویژن تام کینگ-که توصیه میکنم حتماً بخوانیدش- چیزی برای قم*ار کردن نداشت و بنابراین تماماً به کینگ سپردش تا بهترین کمیک سالهای اخیرش تحصیل شود)، و ثانیاٌ هم باید در نظر داشت که این کارهای درخشان، نه روال معمول، بلکه استثنا شدهاند و در مقابل در کارهای ناشرین مستقل است که شکوفایی کامل خلاقیت و آزادی کامل داستان پردازی را از نویسندگان و طراحان میبینیم.
با این حال باید اعتراف کرد هرچقدر که ناشرین مستقل در سالهای اخیر روی صفحات کمیک خوب کار کردهاند، از قافلهی تولیدات سینمایی عقب افتادهاند و مارول و دیسی(بیشتر مارول)، این بازار را کاملاٌ قبضه کردهاند. کسی نمیداند در سالهای آینده چه اتفاقاتی میافتد، که چه روزی ساخته شدن سریالی از کمیکهای ساگا یا فیلمی از اسپاون را(که وادارتان نکند خانوادهی محترم فیلمساز را یاد کنید) خواهیم دید؛ با این حال در همین بیست سی سال اخیر هم به موازات فیلمهای بتمن و سوپرمن و اسپایدرمن و اونجرز که پردهها را تسخیر کردهاند، فیلمهای درخشان و خوبی هم از کمیکهایی که دخلی به مارول و دیسی نداشتهاند، ساخته شدهاند، که شاید در انبوه تبلیغات پرهیاهوی فیلمهای ابرقهرمانی، از زیر رادار خیلیها گریخته باشند. در ادامه به معرفی بعضی از این فیلمها میپردازیم.
توجه داشته باشید که این مقاله، لیستی از بهترین یا خفنترین یا هرچهترین فیلمهای کمیکبوکی نا-مقتبس از مارول و دیسی نیست، پس اگر دیدید فیلم محبوب شما، در ادامه مغفول واقع شده، متوجه باشید که مقاله صرفاً بازتاب سلیقهی شخصی نگارنده بوده و البته خیلی از فیلمهایی را که در ادامه اشارهای بهشان نشده(مثل sin city) از فیلمهای محبوب شخص من هم هستند، اما صرفاً به دلایلی نیازی به معرفیشان ندیدم.
به واقع تلاش بر این بوده که یا فیلمهایی معرفی شوند که نقطهی اتکای روایتشان بصری است و سازندگان هوشمندشان دریافتهاند در ترجمهی یک مدیوم تصویری به مدیوم بصری دیگری، چقدر تصاویر مهم هستند و اهمیتشان از نریشن و دیالوگ و مونولوگ و غیره صدها بار بیشتر است یا اگر چنین خصایصی ندارند، دست کم نکتهای داشته باشند که موجب تمییزشان از خروجیهای خط تولید فیلمهای ابرقهرمانی میشود. پس این شما و این هم برخی از فیلمهای جالب توجه کمیکبوکی-بدون هیچ ترتیب و ارجحیتی- که از مارول و دیسی(و توابع و ملحقاتشان مثل ورتیگو و پارادوکس پرس) اقتباس نشدهاند.
این فیلم را با آن فاجعهی زیست محیطی «قاضی دِرِد» که در سال ۱۹۹۵ اکران شد و سیلوستر استالونه در آن بازی کرد اشتباه نگیرید. این یکی همین سال ۲۰۱۲ بود که ساخته شد و راستش فیلمی بود که به هیچ وجه حق نداشت صفت خوب را به قامت خود ببیند. عنوانش Dredd 3D بود که آشغالهایی مثل سیکوئلهای jaws را به ذهن متبادر میکرد. طعم فیلم مضحک استالونه هنوز در کام مردم مانده بود و طبعاً و تبعاً فیلم فروش خوبی نداشت. خود فیلم هم به نظر میرسید بودجهی چندانی نداشته باشد و بازیگر شاخصی هم نداشت. ولی با تمام این اوصاف فیلم فقط با رعایت یک نکتهی ساده بدل به تجربهی متفاوتی شد: فیلم کمیکها را به خوبی درک کرده بود.
کمیکهای Dredd که ناشر بریتانیایی 2000AD منتشرشان کرده و جان وگنر خالقشان بوده، داستان یک جهان آپوکالیپسی در آیندهای دور را روایت میکنند. جهانی دیستوپیایی که در آن زمین به ویرانهای رادیواکتیو بدل شده و ابرشهرهای غولآسایی چند ده برابر شهرهای امروزی در میانهی این ویرانه بنا شدهاند که آخرین جزایر مسکونی بشریت روی ارض مسمومند. به پا داشتن قانون در این شهرها، برعهدهی ردهای از مأموران قانون است که به نام «قاضی/judge» شناخته میشوند. قاضیها همزمان مأمور پلیس، قاضی، هیأت منصفه و مجری حکم خود هستند و به واقع تمام روند قانونی به قضاوت شخصی و آنی قاضیها قلب شده است. کاراکتر اصلی کمیکها هم قاضی دِرِد است و نکتهی مهمی که فیلم به خوبی آن را درک کرده و خود را به واسطهاش بدل به یک اقتباس خوب و وفادارانه کرده نیز مربوط به همین کاراکتر میشود.