[ داستانک نویسی | خط سیاه کاربر انجمن کافه نویسندگان ]

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

هوالمحبوب

مشاهده فایل‌پیوست 23735

با سلام

کاربر گرامی @خط سیاه
با شرکت در کارگاه آموزش داستانک نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.

_ مدرس @Gisow Aramis _
_ دوره ی آموزشی آبان ماه ۹۹ _

?لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید?

با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد

|با تشکر؛ تیم مدیریت تالار ادبیات|‌

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
1399/08/18
نیمه‌ی خاکستری

یکی بود و دیگری نبودش با بودن فرقی نداشت.
سرش پر شده بود از زمزمه‌ها... .
می‌گفتند او تغیر کرده، سرد شده! ولی درک نمی‌کرد.
روزها می‌گذشت و شب‌ها به بند افکار کشیده می‌شد.
تک به تک خط می‌زد و شب به شب به تکرار خاطرات می‌نشست!
او نمی‌خواست، نمی‌خواست این‌‌گونه باشد ولی این چیزی نبود که خودش بخواهد، سرنوشت از قبل برای او مقدور شده بود و برای تغیر آن توانی نداشت.
ساعت‌ها در کتاب‌هایش غرق می‌شد و ساعت‌هایی را هم در پی مجازی می‌گشت.
لبخندش همانند پرتره‌ای نقاشی و چشمانش سکون! گاهی می‌رود با محرکی نامتعارف به چیزی که نیاز درونش را خنثی کند آرامش بگیرد و مدتی انگیزه‌‌ی نامتعارف‌ها در ذهنش صدای بلندی را ایجاد می‌کند.
روزی، دود می‌کند آرزوهایش را و دگر بار از نو می‌سازد خودش را در هاله‌ای از روشنایی... .
موفقیت‌هایش شوقی در او ایجاد نمی‌کند و شکست نیز برایش معنایی ندارد.
بیست و چهار ساعت زندگی‌ا‌ش در حال پخش موسیقی است که افکارش را ساکت کند، او در رویاهایش خودش را می‌بیند که با خنجری می‌کشد تمام سایه‌های افکارش را.
زمزمه‌ی هر ساعتش آتش می‌زد سیگاری را که دودش می‌سوزاند اول حنجره اش و بعد زندگی خاکستری رنگش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
1399/08/20

پنگوئن‌ها پرواز نمی‌کنند

گاه می‌گیری و گاه خسته می‌شوی.
در چشمانت معلق بودن موج می‌زند اما، توان پرواز نداری!
با خودمی‌گویی:
- پنگوئن‌ها پرواز نمی‌کنند!
در چشمان مشکی‌ات هاله‌ای از اقیانوس نیلی دیده می‌شود ولی میل به خشکی می‌پنداری و می‌گویی:
- من نمی‌توانم، نمی‌توانم و توان دژاووی خاطرات را ندارم.
و با غم ادامه می‌دهد:
-همانند پرهای زیاد یک پنگوئن افکار زیادی بر سر دارم و به جای پرنده‌ای عالی ،شناگری قهارم!
با ترس زمزمه می‌کند:
- من می‌ترسم، می‌ترسم از نهنگ قاتلی که مدام در کمین من است!
لحظه‌ای کلافه می‌شود و شروع به راه رفتن می‌کند... .
به ناگاه می‌ایستد و با فریاد می‌گوید:
- من خسته‌ام، خسته از استتاری‌ که در قسمت تاریک اقیانوس دچارش هستم.
بغض حنجره‌اش را می‌فشارد و به سختی ل*ب می‌زند:
کاش پنگوئن‌ها پرواز می‌کردند، کاش من هم پرواز می‌کردم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نازلـینازلـی عضو تأیید شده است.

مدیر کل انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر کل انجمن
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
7,537
پسندها
پسندها
21,687
امتیازها
امتیازها
918
سکه
1,087
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین