در حال تایپ داستانک عُقبی | هیوم

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع هیوم
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
.بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم.

نام اثر: عُقبیٰ
نام نویسنده: هیوم
ژانر: تراژدی_ اجتماعی
منتقد و ناظر : @MRyWM

(توضیحات و خلاصه)

زندگی بدین گونه‌است.
گاه سختی‌ها و مصیبت‌هایش می‌آیند تا درسی به تو بیاموزند.
گاه دشمنی‌های اطرافیان موجب زیان ما می‌شود اما، به راستی چه کسی از اصل زندگی می‌داند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 26379
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ داستانک در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از ۵ پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد

پس از گذشت حداقل ۷ پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از ۷ پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ



همچنین پس از ارسال ۱۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه



13422_ad05f9f7e9b0261da9d2dad1014c7c49.gif



کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش:
+ ببین تو نمیتونی حرف‌هات رو به من تحمیل کنی. متوجهی چی میگم؟!
اخم‌هایم را در هم کشیدم.
- مگه من چیز سختی از تو خواستم؟ فقط گفتم یه قسم دروغ بگی همین!
از حرص و عصبانیت راهروی خانه را قدم می‌زد.
+ هه! واقعا چی فکر کردی؟
دو دستش را محکم به میز کوبید.
+من اینکارو نمی‌کنم. من قسم دروغ نمی‌خورم.
سرم را بر دیوار تکیه دادم.
_ تا حالا تو زندگیت قسم دروغ نخوردی؟ کاری نداره که. نهایتش زندگی دو نفر بهم میخوره...
+ برای تو مهم نیست سر اون دوتا چی‌میاد؟ تو میگی من بر علیه زندگی خواهرم قسم دروغ بخورم؟!
دردی را در ناحیه‌ی قلبم احساس کردم.
_اره. مشکلی نداره.. مگه تو من رو دوست نداری؟ مگه نگفتی بخاطر من هر کاری می‌کنی؟
نفس عمیقی کشید.
+گفتم دوستت دارم و هنوز هم همینطوره. ولی من واقعا نمیتونم.. خواهرم با همسرش خوشبخته، اون یه نوزاد داره.. من چطور میتونم آخه...!
پوزخندی بر لبانم ظاهر شد.
_یا فردا اینکار رو میکنی و یا هر چی بینمون بوده، تمومه...
با صورت درهم و ناراحتی سرش را پایین انداخت.
_چی‌شد؟ نمیتونی بگی نه؟
آرام از جایم بلند شدم.
_ چندسال پیش، یه دختری از یه پسری خوشش اومد. بعد از جریاناتی با هم آشنا میشن و با هزاران مکافات بهم می‌رسن.اما این وسط یه مانع وجود داشت.. بهترین دوست اون دختر، وقتی میبینه که خواهرش از اینکه اون پسر رو دوست داشته و نرسیده، داره غم می‌خوره؛ تصمیم می‌گیره با یه نقشه دختر رو خیانت کار جلوه بده و همینجور هم میشه.
پسر با تموم علاقه‌اش دختر رو ول می‌کنه.
پوزخندی می‌زنم.
- بنظرت این داستان آشنا نیست؟
صورتش حیران است.
-خب ادامه‌اش رو میگم. اون پسر درست یکسال بعد با دختری که اون رو دوست داشت ازدواج می‌کنه.. اما دختری که اَنگ خیانت بهش خورده، طاقت نمیاره و خودش رو میکشه...
اون نمی‌دونست که با مرگش چه اتفاقاتی میوفته.
اشک هایش روان می‌شوند.
-حالا خیلی وقته که اون به خواب ابدی رفته...
ادامه‌اش رو نمیگم...
فقط بدون، زندگی خواهرت بدون قسم دروغ تو هم از بین میره..
- قسم دروغ تو، زندگی مارو سوزوند.
حالا دودش زندگی شما رو سیاه میکنه...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هیوم

کاربر فعال
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
918
پسندها
پسندها
2,828
امتیازها
امتیازها
233
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین