اتمام یافته داستان کوتاه دوست همیشگی| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 297634

به نام آرام بخش دلها

داستان: دوست همیشگی
نویسنده: نگین بای
ژانر: تراژدی

ویراستار: @hadis hpf
مقدمه:
برای ماندن با تو
یک دنیا را کنار می‌گذارم...
با تو همه چیز دگرگون شد
ناگهان و برای من!.
و تو با تمام دوستانم فرق می‌کنی
روی تو حسابی دیگر باز کرده‌ام...
دوست همیشگیِ من!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
1488-png.2733


نویسنده عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان ، برای منتشر کردن داستان‌کوتاه خود، خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کوتاه خود، قوانین زیر را مطالعه بفرمایید.

قوانین تایپ داستان کوتاه


و زمانی که داستان‌کوتاه شما، به پایان رسید، می‌توانید در این تاپیک اعلام کنید تا بعد از بررسی و مُهر صلاحیت، داستان‌کوتاه شما به روی صحفه‌ی سایت برود.

تاپیک جامع اعلام تایپ داستان کوتاه

|مدیریت‌بخش‌کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فارسی، دینی، ریاضی!
کدوم و بخونم حالا؟! موهام رو کلافه بهم ریختم. باید یک تصمیم درست و حسابی بگیرم وگرنه امسالم می‌افتم!
ریاضی که خوندنی نیست، این میره کنار.
فارسی که هیچی بلد نیستم و کتابش و که دستم می‌گیرم خوابم می‌بره؛ ای بابا، سارینا این چه وضع درس خوندنه؟
اینجوری که درس نمی‌خونند!
پوفی گفتم و کتاب‌هام رو به حال خودشون رها کردم. به قولی باز ازشون فرار کردم. می‌ترسم با این درس خوندنم نخبه‌ای چیزی بشم. مامانم هم که همش بهم تیکه می‌پرونه و میگه:
- سارینا، دختر چقدر درس می‌خونی؟ یکم استراحت کن مادر، از بس کتاب‌هات رو مرور می‌کنی چشم‌هات ضعیف شدند!
منم همیشه یا می‌خندم یا قبل از اینکه بیاد کتابم و می‌گیرم دستم تا فکر کنه دارم کتاب می‌خونم.
در اتاق باز شد که طبق معمول شیرجه زدم سمت کتاب هام و فارسی و گرفتم و بلند گفتم:
- خب، این درسم تموم شد. آخیش!
مامان چپ چپ نگاهم کرد و گفت:

  • مثلاً داشتی درس می‌خوندی؟
  • مثلاً چیه مامانی؟! واقعی فارسی می‌خوندم.
  • حداقل برعکس نمی‌گرفتی اون کتاب و باورم شه؛ جلو قاضی و ملق بازی ورپریده؟
با حرف مامان سریع کتاب و نگاه کردم. ای داد بیداد! این چرا برعکسه؟ شانس ندارم‌ها.

  • این رو بی‌خیال مامی، ناهار حاضره؟
  • آره حاضره.
  • چیه؟ زرشک پلو؟!
  • نه، درد بلاست! انتظار داری ناهار درست کنم با این دروغ‌هات؟
  • اِ مامان چیکار کنم آخه؟ مخم نمی‌کشه.
  • خیل‌خب، حالا که مخت نمی‌کشه پاشو بیا کمکم کن؛ کلی پارچه مونده روی دستم. بیا تو اتاق خیاطی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

HADIS.HPFHADIS.HPF عضو تأیید شده است.

نویسنده رسمی رمان
نویسنده رسمی رمان
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
7,050
پسندها
پسندها
27,814
امتیازها
امتیازها
708
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین