[ حسین صفا ]

به چتر و روسری‌ات سوگند

به ناز دختری‌ات سوگند

به راز دلبری‌ات سوگند

مرا حرارت آن لبخند

مجاب کرد به این پیوند

نه آن غروب، نه آن باران

_حسین صفا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همیشه در یک عمر کوتاه

چیزی برای غمگین ‌بودن هست

مثل این ماه

که می‌خواهد سرش را بکوبد به پنجره

غمگین اما در کمال ادب

ل*ب‌هایم را

مثل کفش‌هایم

جفت می‌کنم

و تو را

با همان شدّت که یک درخت بریده سقوط می‌کند

می‌بوسم.

_حسین صفا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چشم‌های تو قوطی رنگ‌اند

همه جا را سیاه می‌گیرد

به تو نزدیک می‌شود شب من

نفسم بوی ماه می‌گیرد


ما بناهای محکمی بودیم

بولدوزرها خرابمان کردند

بعد از آن هر خرابه‌ای ما را

با خودش اشتباه می‌گیرد


به هوای قدم زدن در شهر

خانه را گاه ترک می‌گفتیم

گاه دیوار کورکورانه

پشت قابی پناه می‌گیرد


مهره‌های سیاه می‌آیند

مهره‌های سفید می‌سوزند

سقف هر خانه‌ی سفیدی را

آسمانی سیاه می‌گیرد


لاک پشتی که راهی دریاست

پیش پای تو غرق خواهد شد

چمدانی که رفته قلب من است

که در آغاز راه می‌گیرد


هر درختی که بر زمین افتاد

هرچه گنجشک بود را پَر داد

خون بهای درخت‌ها را باغ

از منِ بی‌گناه می‌گیرد


صبح امروز کاملا تلخ است

می‌توان چای دم نکرد امروز

استکان را که می‌برم به دهان

چای هم طعم آه می‌گیرد

_حسین صفا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ضربان پایت را می شنوم
در سینه ام راه می روی
ترجیح میدهم که تنها بمانم
به تلویزیون خیره شوم
کتاب بخوانم
پیاده روی کنم
بخوابم
تلویزیون تو را نشان می دهد
کتاب ها تو را می خوانند
پیاده روها تو را قدم می زنند
خواب ها تو را می بینند
عزیزم!
همه از اینجا رفته اند
تو که تنهاترین مرغابی جهانی
چرا از من مهاجرت نمی کنی؟

| حسین صفا |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پیش ازین، پیش ازین که آه شوم
زندگی سخت رقّت‌آور بود
آنچه زاییده بودم از اندوه
گلّه‌ای سینه‌سرخ بی‌سر بود
خواب می‌دیدی‌ام که روزِ شکار
گلّه‌ای سینه‌سرخ را زده‌ای
و سپس غلت می‌زدی روی
رختخوابی که مملو از پر بود
پیش ازین، پیش ازین که ماه شوی
جزر و مدّی نمینواخت مرا
چون‌که دریا درون یک بطری
روی امواج خود شناور بود
پیش ازین، پیش از این که زن بشوی
مرده بودی، و من در آغوشت
طفل بی مادری که چشمانش
تا ابد مثل پوشکش تر بود
یادم آمد گلابدان بودی
وقتی افتاده بودی از منِ دست
یادم آمد گلابدان که شکست
شهر تا مدتی معطّر بود
یادم آمد کسی به جز تو نبود
که تو را تنگ در ب*غل بکشد
یادم آمد که خواهرت بودی
و خودت با خودت برادر بود
آرزوهای بالدارت را
سربریدی سپس رها کردی
تا به هم بپّرند در قفسی
که از اعماق خود مکدّر بود
رو به هم وا شدیم و بسته شدیم
رو به غم وا شدیم و بسته شدیم
که بهشتت اگر پر از بن بست
دَرَکت لااقل پر از در بود
کاشکی عشق را زبان سخن...
کاشکی عشق را زبان سخن...
کاشکی عشق را زبان سخن...
کاشکی...
کاشکی میسّر بود

| منجنیق / حسین صفا |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
میزند زیر گریه منتظر است
شاهد گریه کردنم باشد
زن دیوانه ای است، میخواهد
با همین گریه ها زنم باشد
من به سیگار ناشتای خودم
بیشتر فکر میکنم تا او
شاید این صبح تلخ بی سیگار
صبح آتش گرفتنم باشد
زندگی میکند ، و می گوید
با همین مرد مُرده خوشبختم
من نفس میکشم، و می خواهم
کفنم وصله ی تنم باشد
گور من گم شده ست، بگذارید
گوری از نو بنا کنم، شاید
همه ی درد من ازینکه دگر
گور خود را نمی کَنم باشد
می زنم زیر خنده، می گوید
با تو خوشبخت، با تو خوشحالم
میگذارم که هر چه میخواهد
هر چه می خواهدم، زنم باشد
-در کنارم همیشه می مانی؟
در کنارم دوباره می خوابی؟
-باااشد... این بار نیز با اینکه
در تکاپوی رفتنم... باااشد
کاش پایان گرفته بود و نبود
کاش می رفت، کاش می مردم
آخرین ردپای دستانش
باید آغاز مردنم باشد
زن دیوانه رفت، من ماندم
آسمان های آبی ام رفتند
ابرها آمدند، پس باید
وقت باران گرفتنم باشد ...

| حسین صفا |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی که رگباری ترین آغو*ش بودم
دست تو مثل سقفْ بالای سرم بود
دیوونه ی خندیدنت بودم عزیزم!
خنده ت شبیه خنده های مادرم بود

| حسین صفا |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پیش خاموشی ات دراز بکش
چند نخ داغ تازه روشن کن
نفسی سرفه کن ، سپس خود را
تا سحر صرف گریه کردن کن
به خود از ریشه های خود نگریست
پشت فرمان نشسته بود...گریست
شیونم را چقدر گریه کنم؟
گریه بی فایده ست ، شیون کن
دخترت را بگو پدر مرده ست
ساعتی پیش ، پشت در مرده ست
پس چرا زنده است اگر مرده ست؟!
هی تظاهر به زنده بودن کن
صبر -گفتی- لباس عافیت است
ما نپوشیده عمرمان سر شد
حالمان بد که بود ، بدتر شد
نوبت توست دخترم... تن کن
دوستی با که دوست داشتنی است؟
آنچه هرگز نمی شود شدنی است؟
دشمنم دوست من است ، مرا
با همین دوست نیز دشمن کن
روز دژخیم! سوز بی تسلیم!
بارش ناگوار! برف وخیم!
من که رفتم ، تو باش و تکلیفِ
روزگار مرا تو روشن کن

| حسین صفا |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لطفا به بند اول سبابه ات بگو
یک ذره صبر و حوصله اش بیشتر شود
از بُخل، زنگ خانه ی من سکته می کند
دستت اگر کمی متمایل به در شود
در می زنی که وارد تنهایی ام شوی
اما بعید نیست زمانی که می روی
در از خودش جلای وطن گفته، مثل من
در جستجوی در زدنت دربه در شود
گفتی بیا و سر بکش از استکان من
لاجرعه سرکشیدم و گس شد زبان من
گفتم بیا و دست بکش از دهان من
این زهر مار عرضه ندارد شکر شود
این بچه لاک پشتِ نگون بخت سال هاست
از تخم در می آید و سوی تو می دود
اما مقدر است که در آخرین قدم
یعنی در آستانه ی دریا دمر شود
نُه ماه غلت خوردم و اصرار داشتم
در آن رَحِم لباس شوم تا بپوشی ام
یا کاسه ای ** شوم تا بنوشی ام
هر نطفه ای که دوست ندارد پسر شود!
هر نطفه ای که دوست ندارد ورم شود
پس من ورم شدمورمی در درون تو
تا هی بزرگ تر بشوم ، تا جنون تو
همراه قد کشیدن من بیشتر شود
گفتم پسر شوم که تو را آرزو کنم
هی جان به سر شوم که تو را آرزو کنم
پیوسته آرزو کنمت بلکه آرزو
از شرم ناتوانی خود جان به سر شود
دستت مبارک است که چَک می زند به گوش
دستت مبارک است که می آورد به هوش
عیسای دست های مبارک! بزن مرا...
تا مرده ای به زنده شدن مفتخر شود!

| حسین صفا |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شانه خالی نمی کنم، زیرا
با تو همواره رو به رو هستم
باش تا صبح دولتم بدمد
شانه خالی نکن، بگو هستم
یا بگو از چه دوستم داری
یا نگو ترک خانه خواهی گفت
هم بگو هم نگو، که من عمری ست
خسته از این بگومگو هستم
بعد ازین رد گریه هایم را
جاده ها چشم بسته میخوانند
چمدان های خسته می دانند
رهسپار کدام سو هستم
من تو را برگزیدم از همه ی
دلبرانی که عاشقم بودند
همه ی عاشقان من اویند
من هم از عاشقان او هستم
خاطرت هست قایقی که شکست
سینه ای از کدام دریا بود
پس به خاطر نگه ندار امروز
سکه ای در کدام جو هستم
مهربان! حرف داشتم با تو
یک جهان حرف داشتم با تو
یک جهان حرف بودم و حالا
عقده ای مانده در گلو هستم
در اتاقی که بی تو قبر من است
روی تختی که جای خالی تو ست
چون تو گرمم نمی کنی کفنم
تو که سردت شود پتو هستم
تو که تنها شوی به غیر از من
به سراغ کسی نخواهی رفت
من که تنها تر از توام، تنها
با تو محتاج گفتگو هستم
زنِ شومرده ای ست زندگی ام
چشم غسالخانه ای دارم
زندگان تمام دنیا را
با همین گریه مرده شو هستم
سرم از آستانه ات خالی ست
جای من روی شانه ات خالی ست
تا ابد نیستی و با این حال
تا ابد با تو رو به رو هستم

| حسین صفا |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین