متن دلتنگی| انجمن کافه نویسندگان


من که به هیچ دردی نمیخورم …
این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند …



 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

حالا که رفته‌اَم هر روز پشت پنجره می‌ایستی به « شاید دوباره برگردد! » فکر می‌کنی.

چه فایده! هیچ‌کس حتی به اشتباه …

دو بار به کوچه‌ی بُن‌بست نمی‌رود!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدت هاست …
بی آن که باشی؛
با تو زندگی کرده ام!
تلخ تر از این؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صبر کن سهراب! آری… تو راست می گویی آسمان مال من است پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین،مالِ من است! اما سهراب تو قضاوت کن، بر دل سنگ زمین جای من است؟! من نمی دانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست… صبر کن سهراب! قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

دلتنگی

رودخانه ای ست

که به هیچ دریایی نمی ریزد

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

اشتباه نکن !

نه زیبایی تو نه محبوبیت تو مرا مجذوب خود نکرد…

تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی

من عاشقت شدم

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺭﺍ ﺩﺍﺭ ﺯﺩﻧﺪ ، ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ…! ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺗﺎﺭﺍﺝ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﻱ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻔﺘﻲ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ”ﻗﺤﻄﻲ ﻋﺎﻃﻔﻪ”ﻫﺎﺳﺖ​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
استخوان هایم را به دانشمندان بسپارید …
شاید بفهمند نه یخبندانی بود نه بیماری مهلکی !
من از دوری تو منقرض شدم …​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هیچ کس نمیداند…



پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد!



کسی نمیداند…



این آرامش ظاهر و این دل ناآرام چقدر خسته ام میکند

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین