دلنوشته [سمیرا اقاخانی]

بعد از رفتنت
از همان روز رفتنت
سنگینی غم بود که بر صورتم
سایه افکند
این را آینه فهمید
وقتی درونش
من را
به تصویر کشید
نمی دانم شاید
حق با مادر است
این شکست از چهره ی من نیست
از آینه است !
آری
آینه هم می خواهد
داغ نبودنت را
هر روز
هر شب
هر ثانیه
در دلم تازه نگه دارد ...


سمیرا آقا خانی
 
"از وقتی که تو رفتی
بهار خزون گرفته
قلب بزرگ مادر
از غم تو گرفته

آخه جوونش بودی
یه عمر برات جون گذاشت
آره مادر عمرشو
به پای عشقت گذاشت

امون از اون روزی که
خبر رسید از گلش
همراه تو همون روز
مادر به پات جون دادش

وقتی سرت رو سینه ش
آروم گرفت نبودی
قبلش گوشه ی خاکریز
غریبونه جون دادی

نگو توی اون روزا
دلت براش پر می زد
مادر درست همین جور
قلبش به یادت می زد

سالها گذشت از اونروز
خیلیها یادشون نیست
هزار راز و نیازُ

اونا فقط می بینن
پنجره های بازُ

خیلیها بد می دونن
اسمتونو بیارن
می گن دیگه گذشته
می تونستند بمونن

سالها گذشته اما
یه مادرِ به یادت
یه مادرِ پیری که
مونده چشاش به راهت
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین