من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
منای حس مبهم تو را دوست دارم
به دیدنم بیا!
حتی اگر پارویَت را آب برده باشد.
حتی اگر از قطار جا مانده باشی.
و حتی اگر مرا نشناسی...!
باور کن،
من خودم راه خانهات را بلدم.
اما میخواهم بدانم،
زمانیکه به در خانهات آمدم.
زمانیکه آنسوی دَر میایستم و نامت را صدا میزنم،
کسی هست که
دَر را برایم باز کند یا نه...!؟
به دیدنم بیا
قبل از اینکه دیر شده باشد!