شعر اشعار هوشنگ چالنگی

از ابر تا همهمه‌ی باران
چه نوک چیده‌ای دارم
که مجبورم کرده است
آب در منقار با اختران بگذرم
دیگر نه خواب ... نه مرگ
که طنین کلاغان در تنگنایم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ایستاده‌ام تا آتش‌ها بی من نسوزند
من که
گذرنده‌ای
خاموشم
دست‌هایم دل کوچکم را پنهان کرده‌اند
من که
لحظه‌ای دیگر
به ابر
تو خواهم گفت
ستاره‌ی خفته را به کودکی خواهم داد
بر هر گور گلی خواهم افکند
و گردنم که رعشه بیاغازد
شعر خواهم نوشت
من که
گذرنده‌ای
خاموشم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین