از نظر شما دیابلو کیه؟

  • یک قاتل

  • یک قهرمان


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
224b28_25IMG-0802.jpeg


نام رمان: من دیابلو هستم
سطح اثر: منتخب
نویسنده: حدیث پورحسن

ژانر: معمایی، پلیسی، عاشقانه


خلاصه:
«من دیابلو هستم»
من قهرمان نیستم.
من اون صدایی‌ هستم که خاموش شد، اون بچه‌ای که دید و هیچ‌وقت فراموش نکرد…
یه پسر دورگه، تو دنیایی که برام جهنم بود بزرگ شدم و تنها راه زنده موندن، این بود که خودم جهنمی بشم.
این داستان یه سقوط ساده نیست، این داستان تولد هیولاست.
و هیولاها همیشه از سایه برمی‌گردند…


نکته:
۱- دیابلو یعنی شیطان به زبان اسپانیایی است.
۲- این رمان خلاف عرف جامعه نمی باشد و فقط چندی از مافیای احتمالی را به تصویر کشیده و تمامی صحنه ها ساخته ی ذهن نویسنده است.
 
آخرین ویرایش:

8399FCBC-224D-4E25-A688-D0E8F79BCAFF.jpeg



نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه بارمان ، به لینک زیر مراجعه کنید.

تاپیک پرسش سوال‌ها

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد 10 پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

و برای دریافت جلد خود، پس از تگ شدن توسط طراح به تاپیک زیر مراجعه کنید.

دریافت جلد

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.

تاپیک درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان ، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.

تاپیک اعلام اتمام رمان

با تشکر از شما

| کادر مدیریت کافه نویسندگان |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به نام تک‌نوازنده‌ی گیتار سرنوشت…

سیگاری شعله‌ور،
لیوانی نیمه‌پر،
و من، تنها در پناه شب…
هر غروب،
دنیا رو از پشت دود نگاه می‌کنم،
و به خودم می‌‌گویم:
«تو کی هستی؟»
فقط یه اسم؛ یه سایه؛ یه ترس…
همه من را به اسم صدا می‌زنند:
دیابلو.
چون من خودِ تاریکی‌ام.
خودِ دوزخ،
و خودِ شیطان…

……………………
دکمه‌های پیراهن مردانه‌ام را بستم. عطر مورد علاقه‌‌ام را روی مچ دست کنار ساعت زدم. نگاهم به ساعت هابلت سرمه‌ای‌ دور دستم افتاد، یادگاری گرون‌قیمتی از گذشته بود.
بوی خوش عطر ساووج دیورم، با نشستن افشانه‌ها روی نبضم، بیشتر تو اتاق پیچید.
از توی آیینه یک نگاه به دور و بر اتاقم انداختم. زیاد اهل تجمل نبودم، همه چیز ساده و خاکستری بود. کتم را از روی تخت برداشتم و پوشیدم.
یه جرعه از نوشیدنی که از دیشب روی میز مونده بود، خوردم. تنها چیزی که آرامم می‌کرد، همین بود.
صدای کارلوس حواسم را پرت کرد.
  • رییس؟
  • بیا تو!
از تو آیینه نگاش کردم. کارلوس، معتمدترین زیر دست پترو، البته بعد از من بود.
کمی به موهایم حالت دادم و با بی‌تفاوتی گفتم:
  • چی می‌خوای؟
  • رییس کارتون داره!
زیر ل*ب باشه‌‌ای گفتم. کارلوس رفت و من دوباره به فرزان تو آینه نگاه کردم. کت و شلوار گرون‌قیمت حسابی روی تنم نشسته بود. خیلی وقت بود که فقط کت و شلوار می‌پوشیدم. گاهی برای خودم خسته کننده بود، اما به قول پترو، کت و شلوار یعنی جذبه و قدرت برای یک مرد جوان!
پوزخندی زدم و از اتاق بیرون رفتم. در راهروهای سفید و طلایی عمارت که پر بود از گلدون‌های گل، قدم زدم تا به اتاق پترو برسم.
نمی‌دانم چرا پترو آن‌قدر عاشق گل بود؛ شاید چون متولد ماه اردیبهشت بود!
صدای جیغ و گریه‌ی دختری تو گوشم پیچید. در را که باز کردم، دخترک با سر و صورت خونی از کنارم فرار کرد.
پترو فریاد کشید:
- دختره‌ی احمق، به‌درد هیچ‌چی نمی‌خوری!
وقتی نگاش به من افتاد، اخم کرد و گفت:
- بیا تو، کارت دارم!
در را بستم و وارد اتاقش شدم.
ابروهای روشن و بلوندش در هم بود و رگ‌های پیشونیش از شدت عصبانیت بیرون زده بود، خشونت درونیش با روحیه طبیعت‌دوستیش مثل همیشه در تضاد بود.
جرعه‌ای از نوشیدنی داخل لیوانش خورد و گفت:
- یه محموله دختر، فردا شب از راه آبی میرسه!
بی‌تفاوت نگاش کردم.
در حالی که با دستمال اثرات خون دخترک
روی دستش پاک می‌کرد، ادامه داد:
حواست به این دخترها باشه، محموله x رو به کارلوس بسپار.
- چند تا دختر می‌خوای؟
پترو با خنده گفت:
-چهارتا! مشتری عزیزمون به دینشون خیلی پایبنده!
پوزخندی زدم:
- مثل تو؟
پترو گردنبند صلیبش را بوسید و با لبخند کجکی‌اش گفت:
- به خدا قسم، من زندگی خوبی براشون می‌سازم.
پوزخندی زدم و پترو خندید:

- فرزان!
اخمی کردم و گفتم:
- من دیابلو هستم.
پترو روی صندلی چرمی قهوه‌ای نشست، پاهایش را روی میز گذاشت و سیگار کوبایی‌اصلش را روشن کرد.
- هیچ‌وقت نفهمیدم چرا از بین همه اسم‌ها، دیابلو رو انتخاب کردی؟
-چون من یه شیطانم!
خندید و من بی‌توجه به خنده‌ش، اتاق را ترک کردم. مدارک و نقشه‌ها را به کارلوس دادم و به اتاقم که غار تنهاییم بود پناه بردم.
جهنم فقط آتیش نداره؛ گاهی یک اتاق سرده با دیوارهای خاکستری و خاطره‌هایی که دست از سرت برنمی‌دارند و اتاق من مثل جهنم بود.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین