L
Lidiya
مهمان
تمامِ شهر را هم که قدم بزنم
باز به بازوهایت محتاجم
به یک بغلت که درد را به فراموشی بسپارد
خیلی میخواهمت ...
آن قدر که ل*ب خشکیده آب را
خیلی میخواهمت ...
آن قدر که پرنده پرواز را.
هر صبح با سلامِ تو آغاز میشود
و چه شیرین است بوسیدنِ چالِ گونه هایت
و این قشنگترین بهانه برای سلامِ هر صبحِ من است
و من هر روز تو را
در درونِ لیوانِ رویِ میز صبحانه به هم میزنم
و سر میکشم همه ی دوستَت دارم هایمان را
"همیشه باش و بمان"
که تنها تو آرامِ جانِ منی
#علیرضا_بهجتی
باز به بازوهایت محتاجم
به یک بغلت که درد را به فراموشی بسپارد
خیلی میخواهمت ...
آن قدر که ل*ب خشکیده آب را
خیلی میخواهمت ...
آن قدر که پرنده پرواز را.
هر صبح با سلامِ تو آغاز میشود
و چه شیرین است بوسیدنِ چالِ گونه هایت
و این قشنگترین بهانه برای سلامِ هر صبحِ من است
و من هر روز تو را
در درونِ لیوانِ رویِ میز صبحانه به هم میزنم
و سر میکشم همه ی دوستَت دارم هایمان را
"همیشه باش و بمان"
که تنها تو آرامِ جانِ منی
#علیرضا_بهجتی
آخرین ویرایش: