در حال تایپ داستانک تکرار | MRyWM

ن والقلم و ما یسطرون

نام داستانک: تکرار
ژانر: عاشقانه- علمی تخیلی
نویسنده: مریم طرنم

مقدمه:
شاید همه چیز میان ذرات شیشه‌ای خردشده‌ بود.
میان صدای جیغ لاستیک و جمع‌شدن صفحات فلزی، میان نور کورکننده‌ی لامپ کامیون.
شاید همه چیز خوابی بیش از حد واقعی بود.
اما من مطمئنم، چشمت را جایی دیده‌بودم... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 46217نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ داستانک در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از ۵ پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد

پس از گذشت حداقل ۷ پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از ۷ پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ


همچنین پس از ارسال ۱۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه


مشاهده فایل‌پیوست 46216

کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دنیا داشت می چرخید. اتاق کوچک ماشین مچاله شده بود. دردی رعدوار از فرق سر تا پایم پيوسته شدت می‌گرفت، شیشه ها در تنم فرو رفته بودند و گویی آب داغ رویم ریخته باشند، پارچه ای از آتش درد در درونم افتاده بود. میان صندلی و داشبورد گیر کرده بودم. ماشین محکم به زمین کوبیده شد. فضا تنگ‌تر شد، دنده هایم در هم فرو رفته بودند. سایش استخوان ها روی هم و از هم پاشیدن و له شدن ماهیچه هایم را حس می‌کردم. خیسی خون و گرمای بی اندازه ای احاطه ام کرده بود. از هوش رفتم.
***
-موهات رو خیلی دوست دارم!
میتوانستم گرمای انگشتانی را میان موهایم حس کنم، شانه وار دست می‌کشید. پا، دست و بالاتنه ‌ام آزاد بودند، مثل همیشه که می‌خوابیدم روی پهلو دراز کشیده بودم و پتوی نازکی رویم کشیده شده بود. حتی ذره ای درد هم نداشتم، انگار که از دوباره متولد شده باشم.
' من کجام؟'
جرئت باز کردن چشم هایم را نداشتم. هر چه بیشتر به موهایم دست می‌کشید عضلاتم منقبض تر می‌شدند. جمله ای که گفت توی سرم اکو می شد. ناگهان عرق سردی بر تنم نشست، مغزم تازه پردازش کرده بود، صاحب صدا مرد بود.
'مرد؟!'
روی سرم خم شد و بعد از مکث کوتاهی بوسه آرامی به موهایم زد. وجودم یخ زده بود. حجمش از روی تخت برداشته شد، صدای قدم هایش می‌آمد، داشت از من دور می‌شد. نقطه ای که بوسیده بود می‌سوخت. قلبم زیر گلویم می‌زد و نبض در سر انگشتانم حس می‌شد. چیزی در درونم فرو ریخته بود، سینه ام سرد شده بود و حالت تهوع داشتم. میتوانستم سردی قطرات عرق را روی پیشانی ام حس کنم. دری باز شد.
-سلام صبحت بخیر!
آرام حرف می‌زدند، صدای یک زن بود.
-سلام مامان، صبحتون بخیر! جانم کاری داشتید؟
-خواستم بگم براتون صبحونه آماده کردم، وسایل ناهارم گذاشتم بیرون...یا خودم میام یا زنگت می‌زنم خودت درست کنی!
-باشه، سلام منم برسون! به محض اینکه آیه حالش بهتر شه ما هم میایم.
'آیه؟ آیه کیه؟'
-آخ عزیزم! رنگ به روش نمونده بود دیشب، براش آب‌پرتقال بگیر بده بهش تقویت شه! مراقب عروست باشیا مامان! من برم اونور کمکشون، بیچاره ها داغدیده ان! اگه دیدی میتونی اینجا نگهش داری نیارش، بیاد اونجا حالش بدتر میشه!
'عروس؟ عروسش؟ من...زنشم؟'
دنبال ردی از ازدواج درونم گشتم، انگشت چهارم دست چپم، جسم فلزی‌ای دور انگشتم را قاب گرفته بود. معده ام در هم پیچید، پرده دیافراگمم منقبض شد و ریه ام به بالا جمع شد. لرز سختی از تنم رد شد، پایم مثل تکه ای یخ شده بود. صدای بهم خوردن در خانه بلند شد.
'یعنی الان من و اون تنهاییم؟'
ترسیده بودم، نمیدانستم کجا هستم یا کی هستم. دلم میخواست چشم ببندم و در جهنمی که خوابم برده بود چشم باز کنم اما آنجا نباشم. صدای بیرون کشیدن صندلی آمد. نفس عمیق بلندی کشید، ورق زدن کاغذ و بعد پرت کردن چیزی، انگار کتابی را روی میز انداخته بود. باد سبکی در اتاق می وزید، پنجره ای باز بود.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین