کتابخوانهای عزیز!
از شما تقاضا میشود تا در این تاپیک اعترافهای خود را در باب کتابها و هر موضوعی که به کتاب مربوط میشود را با ما به اشتراک بگذارید.
حدود چهار سال پیش از دختر عموی پدرم [??] کتاب گرفتم و تا الان هنوز پسش ندادم ؛ چون روم نمیشه بعد این همه سال برم و کتابهاش رو بدم. و خب من موندم چهار سال پیش قصههای صمد بهرنگی رو با چه انگیزهای ازش گرفتم.
روی کتاب هام حساسم اون قدر حساس که خواهرم می خواست کتاب
"خود واقعی ات باش دختر" رو برداره و بخونه من ندادم بهش.
چون فکر می کنم شاید برگه هاش تا بشه کثیف بشه و...
و بعد با خودم حس کردم که خب اونم بخونه این کتاب رو عیبی نداره و بعد از اینکه کُلی ناراحت شد صداش زدم گفتم بیا هرکدوم از کتابام که دوست داشتی بردار
اعتراف می کنم یه بار که رفته بودم کتابخونه دوست دوران راهنماییم اونم یه دختر تپل خیلی مسخره که تا یه کلمه می گه من غش می کنم از خنده.
و فامیلیش هم کِشانی بود.
اینجوری بگم که سکوت مطلق بعد ما حتی به هم دیگه نگاه هم می کردیم خندمون می گرفت.
اینقدر خندیدیم که همه چپ چپ نگاه می کردن و آخر سر صداشون در اومد. ما هم رفتیم دسشویی حسابی خندیدیم و باز برگشتیم وقتی برگشتیم همون جلوی در خندمون گرفت و تصمیم گرفتیم برگردیم خونه و هیچوقت با هم همزمان پامون رو نذاریم اونجا
#اعتراف
اعتراف میکنم آخرین کتابی ک سفارش دادم و دیروز به دستم رسیده به اندازه کتابهای قبلی زیبا نیست : ( و با دو برابر قیمت هم خریداری شده نصمنیمنین:/