همگانی [ایـسـتـگـاه نِـــویـسَـنـدِگـی] ✍️

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع مـطی
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

چیزی که نمی‌تواند گفته شود، می‌تواند نوشته شود. چرا که نویسندگی عملی خاموش است، اقدامی از سر تا دست.

「✒」




در این تاپیک فقط کافیه دستتون رو بذارید روی کیبورد و بنویسد، تمام حروفی که در ذهنتون پرواز می‌کنن رو در اینجا و این تاپیک به یادگار بذارید!

「منتظر حضور سبزتون هستیم」
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کنار من بنشین رفیق!
اینجا درست نقطه‌ی اتصال عقل و احساس است. اینجا زمان معنایی ندارد و تو تا بی‌نهایت سکوت می‌توانی پرواز کنی.
کنار من بنشین و آسوده پایت را روی هم بینداز و به بخار خارج شده از لیوان چایت نگاه کن.
زندگی همینقدر می‌تواند زیبا باشد!

✍مُنجی
 
آخرین ویرایش:
همیشه که نمی شود همه چیز آن طور که می خواستیم یا توقع اش را داشتیم پیش برود... .
گاهی اتفاقات غافلگیرمان می کند، مارا گوشه ای بی دفاع گیر می اندازد و اندوه گرفتارمان می کند.
همیشه همه چیز آن طور که می فهمیم نیست، گاهی حقیقت با فهمِ ما فرسنگ ها فاصله دارد.
حال تو بیا و خودت را خسته کن تقلا کن، مگر می شود؟ مگر می توانی شرایط را عوض کنی؟ مگر می توانی فهمِ اشتباه آدم هارا تغییر دهی!
و هرچه بیشتر سعی کنی درک تو سخت تر خواهد شد.
آن جاست که مایوس می شوی، فاصله می گیری، می روی!
اما آدم ها هم تقصیری ندارند، نباید از آنان خورده گرفت، فهمِ آنان با حقیقت فاصله داشته و نتوانستند به درستی تورا درک کنند، اما مگر از دوست داشتن ما باید کم شود؟. ٱدم های با ارزش زندگی ما همیشه با ارزشند حتی اگر فهم آنان راجع به ما با حقیقت فاصله داشته باشد.
می گویم فهمِ آنان از حقیقت فاصله دارد، نمی گویم قضاوت، نمی گویم فهمِ اشتباه، چون این وصله ها به آدم هایِ زندگی من نمی آید، هرچه باشد ما با هم خاطره داشته ایم، دوره ای از عمرم با آنان گذشته، آنان اشخاص زندگی من بودند مگر نه؟
آدم های زندگی من همیشه برایم عزیز می مانند.
اما گاهی فقط باید میان شلوغی فاصله بگیری، آهسته کم رنگ تر شوی و بروی!
اما خب... .
آدم های عزیزِ زندگی ام همیشه عزیز می مانند و هیچگاه فراموش نخواهند شد.

17 آوریل
13:08

✍️نوژان پارسیان‌فرد
کپی ممنوع


 
آخرین ویرایش:
کاش تنهایی آدم ها را می‌خورد...
کاش غم آدم ها را می‌خورد...
اگر هربار که تنها تر، غمگین تر، افسرده‌تر می‌شدیم جایی از تنمان زخم می‌شد، شاید کسی پیدا می‌شد که در آغوشمان بکشد.
آدم ها نمی فهمند، آدم ها زبان چشم ها را بلد نیستند...اگر بلد بودند داستان زندگی اینطور تمام نمی‌شد... .

⊙مریم نوشت⊙
مرز ۳۰ و ۲۹ فروردین ۰۰
 
آخرین ویرایش:
روزی دلت برای آن روسریِ خوش رنگی می رود که بر ایوانِ خانه، جامانده بود. همان که پدر می گفت بی رنگ است؛ بی رنگ نبود!فقط...دلزدگی های گوشه ی چشم را با آن پاک می کردم.
 
آخرین ویرایش:
تا ریشه خشکیده‌ام و هیچ دم نمی‌زنم!
ابر باران‌زای حیاتم، فرسنگ‌ها شده دور و دم نمیزنم!
اینجا آفتاب‌ها نصیب کاج سرسبز بیابان شده است؛
تمام برگ‌هایم به یکباره شده زرد و هیچ دم نمیزنم!

✍منجی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اما به گمانم تنها یک شکست بزرگ
می تواند
تو را آن جور که باید،
قَوی بِسازَد!

#نوژان پارسیان‌فرد
کپی ممنوع
 
آخرین ویرایش:
می‌سپارم زندگیم را به‌دست پروردگارم، که زندگی را به من بخشید? ✒

"نارسیس یوسفی"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اما، از همه چیز،
از همه کس
دل زَده شده ام.

#نوژان پارسیان‌فرد
کپی ممنوع
17 مه


 
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین