«شاه بابایم...
نگاهت پر معنا بود،
سخنت پر بها بود،
رفتارت گنج تجربهها بود،
اگر بودی، میگفتی برایم حکمرانی نکن
زیرا که من سلطنتی افراشتهام
اگر که بودی...
میگفتی خودت را با ارزش بدان، با هر اشتباهی نلرز و جبران کن
امّا حالا که نیستی...
عمهام جانشینت شده
با یک تفاوت که او زخم زبان میزند
تو دُرِّ کلام میگفتی.»
***
«خشم حاجی»
یادم میاد وقتی من و داداشم بچه بودیم؛ پدربزرگم که الان نیست دوستمون داشته باشه، خیلی دوستمون داشت. از کارهایی که میکردیم تعریف میکرد. همیشه پشتمون بود و هیچوقت از گل نازکتر بهمون چیزی نمیگفت. خیلی آروم بود و بزرگ خاندان بودنش، به ابهتش میافزود؛ امّا این آرومی و از گل نازکتر نگفتن؛ توی یک روز تبدیل به از گل نازکتر گفتن و ناآرومی شد!
من و داداشم جلوی تلویزیون رنگی کوچیکی که داشت جومونگ رو میداد، نشسته بودیم و همینطور که نگاه میکردیم، از توی قابلمهی بزرگی که اون رو به دو قسمت تقسیم کرده بودیم، برنج میخوردیم.
این تقسیم غذا چیزی بود که باید بهش پا قرص میکردیم (باید بهش عمل میکردیم). من مراقب بودم داداشم با قاشقش از خط وسط اینطرف نیاد و داداشم هم همینکار رو میکرد. اگه یک دانه برنج هم به سمت من میاومد، جزئی از میراث غذاییم حساب میشد و قابل برگشت نبود.
من عاشق جومونگ بودم و وقتی نگاهش میکردم، فقط با چشمهام نگاه نمیکردم؛ پای گوش و دماغ و دهن و گردو و... هم وسط بود! اصلاً متوجه داداشم که در حال قاچاق برنج از زمین من به زمین خودش بود هم نشدم. وقتی جومونگ تموم شد و سر برگردوندم که بقیهی غذام رو بخورم، دیدم نیست!
از یقهی داداشم گرفتم و شیش پنج تا چک تو صورتش زدم. هرچند ازم بزرگتر بود، امّا قدرت من بیشتر بود. شروع کرد به گریهکردن. حاج بابام هم روی تشک کنار بخاری نشسته بود و نگاهمون میکرد. بعد از اینکه داداشم گریه کرد، رفت دراز کشید و پتو رو هم روی خودش کشید. حاج بابام سریع نازش رو میکشید و وعدهی رشوههای قلنبه سلمبه بهش میداد، مثلاً:
- بیا ب*غل آقاجون ببینم! وایستا الان پا میشم میزنمش حالش جا بیاد!
یا:
- گریه نکن بچّهی گلم! بیا بهت پول میدم به اون نمیدم.
هرقدر حاج بابام نازش رو میکشید، صدای گریهی داداشم بیشتر میشد. تا اینکه حاج بابام توی جاش جا به جا شد و با صدای بلند و عصبی گفت:
- هر دوتون هم یکی هستید!
نه تنها گریهی داداشم کم شد، بلکه صدای همهی اهل خونه بریده شد و صدای نفسهامون هم در نیومد. ضایع شدن جلو فامیلها، حس خیلی بدی داره که من اون روز تجربهش کردم.