[~ دل نـوشتـه هـای کوچـــه پـشـتـی ~]

گاهی خوب است آدم بداند وقتش رسیده “دست بکشد” و “رها کند”
و قبول کند که جنگیدن بس است
گاهی باید بگذاری سرنوشت بیاید
روزگار خودی نشان بدهد و همه چی دست به دست هم دهد
تا اوضاع رقم بخورد و تو ساکت و سرد تنها ورق بخوری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خسته ام از نوشتن
کاش بودی و میشد
شـ ِـ کـ ـ ـســ ــتـ ــ
این سکوتِ سنگین را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هر فردی بهترین هم که باشد ؛
اگر زمانی که باید باشد، نباشد
همان بهتر که نباشد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خاطرات خیلی عجیبن
گاهی اوقات می خندیم
به روزایی که گریه می کردیم
گاهی گریه می کنیم به
یاد روز هایی که می خندیدیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زخم که میخوری..
خوب مزه مزه اش کن..
حتماً نمکش آشناست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برای کشتن یک پرنده نیازی به شکستن گردنش نیست
پرهایش را که بشکنی
خاطرات پرواز روزی هزار بار او را خواهد کشت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همــه چــی داشــت خــوب پیــش مـــی رفــت
کــه یهـــو بــه خــودمــون اومــدیــم دیدیـــم بـــــزرگ شـدیــــم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گاهی دلم میخواهد کفش هایم
را تا به تا بپوشم
تا ببینم آیا هنوز کسی حواسش به من هست یا نه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
میشه گفت ...
زندگی مثل یه پل قدیمیه
به این فکر نکن که اگه تنها ازش بگذری دیرتر خراب میشه
به این فکر کن که اگه افتادی یکی باشه که دستتو بگیره
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیگر از آن همه شیطنت و شلوغی خبری نیست
آنقدر به خاطر ضربدرهای جلوی اسمم چوب روزگار را خوردم
که شدم ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین