[~ دل نـوشتـه هـای کوچـــه پـشـتـی ~]

بگذار سکوت قانون زندگی باشد
وقتی واژه ها معنی درد را نمی فهمند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بعضيا ارزونند
اما واسه ی آدم گرون تموم میشن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سخت است
اتفاقی را انتظار بکشی
که خودت هم بدانی در راه نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آرامشی ملیح در گوشه چشمانم
مانند بارانی بروی شیروانی
اما…
ناودان ندارد
غصه هایم درون سینه ام به چاه میروند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اینجا
روز تا روز
هر روز
چیزی آغاز می شود
من به تو قول می دهم،
باور کن،
دیر نخواهد شد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه سکــــــــوتی دنیـــــــــــا را فـــــــــــرا می گرفت
اگــــــــر هرکســــــــــــی
تنهــــا به انــــــــــدازه ی صــــــــــداقتش
سخـــــن میگــــــفت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رنج را نمی شود کشید
اگر میشد
تصویر خودم را می کشیدم
با خنده ی پررنگی بر ل*ب،
و چشم هایی که اندازه ی همه ی ابرها گریسته...
و بعد پاکش میکردم، مچاله اش میکردم
دور می انداختم و تمام میشد
اما
رنج کشیدنی نیست
رنج تا مغز استخوان
حس کردنی ست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اونجایی که حمید مصدق می گه :
" من چه می دانستم دل هر کس دل نیست!"
اینقدر براش غصه ام میشه که
برم بغلش کنم بگم غمت نباشه ها خب ؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی تو نیستی
حوض کوچک خانه
سراب بزرگی است
تا
بنویسم
در این ثانیه ها که معکوس می شمارند
می توان نمرد
اما
نمی توان زندگی کرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رفتنت
دردی را
درمان نمی کند
بمان
بمان و
زخم هایم را
مرهمی باش
زخم هایی که
تنها
برای التیام
دست های تو را می شناسند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین