شعر [بازسوز]

رنگی کنار شب
بی حرف مرده است.
مرغی سیاه آمده از راههای دور می‌خواند از بلندی بام شب شکست!
سرمست فتح آمده از راه،
این مرغ غم پرست...

[سهراب سپهری]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام؟

[سهراب سپهری]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بسترم صدف خالیِ
یک تنهایی‌ست..
و تو چون مروارید،
گردن آویزِ کسان دگری!

[ هوشنگ ابتهاج]

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه‌ی سنگریزه ها

[فاضل نظری]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آنچه در یادش نمانده
یادِ ماست...

[فریدون مشیری]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آب را گل نکنیم!
شاید این آب روان،
می‌رود پای سپیداری
تا فرو شوید اندوه دلی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

[محمد علی بهمنی]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سفر دراز نبود!
عبور چلچله از حجم وقت
کم می‌کرد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هرکسی ویرانه‌ی خود را
عمارت می‌کند
ما به تعمیر دل بی‌پا و سر
ویران شدیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سوز دل
اشک روان
آهِ سحر
ناله‌ی شب
این همه از نظر لطف شما می‌بینم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین