افسوس
ما بنده گان ناگزیریم
اما
حالا که هجران پیشانی نوشت مقدر آدمی است
این درخت که اینک تکیه گاه توست
امروز منم
این درخت که امروز منم
فردا تابوتت
بمانی درختت می شوم
بمیری تابوتت ...
من به در ِ خانه ات تکيه داده ام
عابران مي گويند نيست
به خانه ي متروکش نگاه کن
نيست
رفته است
مي گويند و مي روند
سي سال است مي گويند
نيست
رفته است
گفته اند و رفته اند
من اما
به درِ خانه ات تکيه داده ام
روزي زندان اوين موزه خواهد شد
و من به بند 240 خواهم رفت
و به جاي ِ خالي ِ مردي در سلول نگاه خواهم كرد
كه پشت به بيننده
مانند جنيني توي خودش مچاله شده
رو به ديوار دراز كشيده
و به روزي فكر ميكند
كه اوين موزه خواهد شد
و او از دريچه سلول
به جاي ِ خالي مردي نگاه خواهد كرد
كه پشتش به بيننده
مانند جنيني توي خودش مچاله شده
و رو به ديوار دراز كشيده است