اتمام یافته داستان کوتاه شبهه‌ناک | سارا مرتضوی کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

نام اثر: شبهه‌ناک
نام نویسنده: سارا مرتضوی
ناظر: @MEHDI'
ژانر: جنایی
ویراستار: @MeliCa Kakou

خلاصه
زن 80 ساله‌ای که به طور مشکوک به قتل رسیده است. راز این مرگ به دست کاراگاه مالک باز خواهد شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
43101_04a96c11517b69a8363b6de81d500ccc.jpeg



نویسنده عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان ، برای منتشر کردن داستان‌کوتاه خود، خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کوتاه خود، قوانین زیر را مطالعه بفرمایید.

قوانین تایپ داستان کوتاه

و زمانی که داستان‌کوتاه شما، به پایان رسید، می‌توانید در این تاپیک اعلام کنید تا بعد از بررسی و مُهر صلاحیت، داستان‌کوتاه شما به روی صحفه‌ی سایت برود.

تاپیک جامع اعلام تایپ داستان کوتاه

|مدیریت‌بخش‌کتاب|
 
آخرین ویرایش:
مرگش مشکوک بود. چرا باید بعد از هشتادسال یک‌دفعه‌ای بمیرد؟! آن هم وقتی دلیل نامشخص است. کارآگاه مالک مشکوک بود. او حدس می‌زد همه‌چیز مربوط به آخرین تماس دیداری باشد که پیرزن داشت. او که بود و چرا؟
یک‌ههفته از مرگ پیرزن گذشته‌ بود. نامش سودابه بود. پزشک‌قانونی علت مرگش را خفگی می‌دانست. کارآگاه‌مالک پیگیر بود. اولین جایی‌ که سرزد خانه‌ی سالمندان بود. ارسلان ده‌سال پیش مادرش را این‌جا گذاشته بود و ماه‌به‌ماه هم به او سر نمی‌زد. پرستاری که وظیفه‌ی مراقبت از سودابه را داشت تعریف کرد:
-سودابه‌خانم عالی بودن. من باورم نمی‌شه که کسی اون رو به قتل رسونده باشه! پیرزن بی‌آزار و مهربونی بود. به کسی کار نداشت، اگه می‌تونست کمک می‌کرد. من هیچ بدی‌ای ازش ندیدم.
- کسی بود که باهاشون خصومت داشته باشه؟ فردی که شما شک داشته باشین بهش؟
پرستار متفکرانه جواب داد:
- فکر نمی‌کنم. سودابه خانوم اکثر اوقات با سالمندان دیگه هم‌صحبت بود؛ ولی خصومت؟! تا حالا ندیدم. همه دوستش داشتن. آزارش به هیچ‌کس نمی‌رسید. فقط یه‌چیز مشکوک، آخرین روز نوه‌اش سر زد. من تا حالا ندیده بودمش ولی انگار گفت اسمش مسعوده.
کارآگاه‌مالک تشکر کرد و از خانه سالمندان خارج شد. به ارسلان زنگ زد تا از او بازجویی کند. ارسلان مرد شصت‌ساله‌ای بود که سه‌پسر داشت. به‌جز پسر آخرش که بیست‌ساله بود، بقیه ازدواج‌کرده و از ایران رفته بودند. لباس شیک‌ورسمی مشکی پوشیده بود که به دفتر کارآگاه رسید. در زد، وارد شد و سلام کرد. کارگاه روی رفتار و گفتار ارسلان تیز شده بود.
- سلام آقای اعلایی. بفرمایین بشینین. چای میل دارین؟
ارسلان با لحن غمگینی تشکر کرد. عزادار بود. مادرش را از دست‌داده بود؛ امّا چرا او را در خانه‌ سالمندان رها کرده بود؟ طبق گفته‌ی پرستار، سودابه آزاری به کسی نرسانده بود و همه از او راضی بودند پس چرا؟ شاید ارسلان سبب قتل مادرش شده بود. شاید ارسلان مشکل مالی داشته و نمی‌توانسته خرج مادر پیرش را دهد. شاید زن ارسلان بدقلقی کرده و ارسلان مجبور شده مادرش را در خانه‌ی سالمندان بگذارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین