[ دُچار ]

هیچ از این آتشی که در جانم انداختی با خبر هستی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با نگاه تو
صبح در چشمانم
قدم میزند…
پنجره سلام می کند
کوچه شاعر می شود
و جهانی
انگشت به دهان
مى اندیشد…!
به فلسفه ى
دوست داشتنت…!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی می رسد آن صبح که من صدایت بزنم تو بگویی جانا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من از قبل “باخته” بودم
“مچ انداختن”
بهانه ای بود؛
برای گرفتن دوباره ی “دست تو”
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گاه می توان تمام زندگی را در آغو*ش گرفت..
فقط کافیست…
تمام زندگیت..
یک نفر باشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از نگاهت تا دلم رنگین کمان گل می کند با تو باید مثل باران حرف زد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بگذار بگویم
بغض ڪه مے ڪنے
گریه ام‌ میگیرد
خنده ات ڪه بگیرد
حالم از همیشه بهتر است..
مے بینے زندگیم را؟!
به دلت بند است بندِ دلم…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بس کن چقدر خیره به امواج می شوی؟
دریا که مثل چشم تو زیبا نمی شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ترجیح می دهم که در قلب تو باشم تا در ذهنت
چرا که ذهن ممکن است فراموش کند ولی قلب هرگز
دوستت دارم..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم به اندازه تمام روزهای پاییزی؛ گرفته است
آسمان چشمانم به اندازه تمام ابرهای بهاری؛ بارانی است
قلبم انگار به اندازه سردترین روزهای زمستانی، یخ زده است
اما وجودم در کوره داغ تابستانی می سوزد
چه چهار فصلی است سرزمین دقایق من….!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین