•° اشعار زیبا در وصف رفیق و رفاقت °•

"رفیق بی وفا"
گفت: شعری بگو از بی وفائی دوست
گفتم: شعرم از قافیه افتاد ز بی وفائی دوست
گفت:بگو چه شد یاد ما از یاد برده
گفتم: حتما یاد یاری دارد اندر دل
گفت:پس بگو بی قافیه شعری برایش
گفتم:
خوش باش و در خوشی مس*ت
ای یار بی وفا دوست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نا رفیق
از کویِ ما جَستی دلم دیوانه شد
کلبه یِ زیبایِ دل دیگر چو ویران خانه شد
روزگار
از ما ربودت چون رقیبی بی امان
مهربانی پر گشود و شیوه ام خصمانه شد
همرهِ خوبان نشستم تا رها گردم زِ خویش
دل نشد
هم کیشِ آنان با جهان بیگانه شد
چرخِ گردون با سیاهی دائما گردید و رفت
فارغ از هستی شدم ، دنیایِ من ویرانه شد
غم کنارم
ماند و من محکومِ اجرایش شدم
بر دلم حاکم شد و فرمانِ او شاهانه شد
آمدی ای با وفا در خواب و مسرورت شدم
لشکرِ غم
سرنگون گشت و دلم مستانه شد
وصلتی کردی بیان اما به دنیایی دگر
من به جانان دل سپردم چون دلم فرزانه شد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بیا از بین ثانیه ها گذر كنیم
از این همه وابستگی خدا را نظر كنیم
بیا ازاین قفس بهانه ی خدا كنیم
از بین دستهای همه فقط یه ُبار خدا را پیدا كنیم
اینجا
توی گوشم همش یكی صدامیده
پیش خودم فقط با خدا از یك رفیق با وفا میگه
چرا دلم رامیشكنی؟
ثانیه های دلم را میزنی؟
اینجا همش دلبستگیست
نشستن توی بغض ووابستگیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هی رفیق
بدون چتر کنارم قدم نزن،
خیس دلتنگی هایم می شوی، دنیای من
ابری تر از آن است که فکرش را می کنی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صدایم خسته و در خود مرده است
روزگارم تاریک و سیاه
باغ گلهای نازنین خشکیده ز آلام و نفرت و کین
ققنوس خیال آشفته ز بازار سلاخان
صداقتها مرده در شادی سوگواران
راه بازکن رفیق
دست شب سیاه بشکن و پرواز کن سوی عشق
سوی ایمان
سوی آزادی
راه شعر من فروتنی ست ز نسیم
به روح آزادی پرواز کن در آسمان نیلی
راه باز کن رفیق
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برای تو ، تو ای رفیق کتاب قصه ی دلم
ورق ورق ترانه شد،
و خواندم و تو همصدا برای من نفس شدی
برای من ، تو ای رفیق ، در آن شب سیاه سرد
در آن شبی که سیل اشک به چشم من روانه بود
امید را صدا زدی.
برای بی قراریم، غزل غزل دلت شکست
نگاه تو برای من چه غمگنانه اشک ریخت
برای دست بی کسم ،دلت هزار بار سوخت
تو غرق غصه های من
و من دچار یک غروب
برای هر چه روزها که بی صدا شکسته ام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از من برای خود چه بتی ساختی رفیق ؟
یعنی مرا دوباره تو نشناختی رفیق؟
من پادشاه ارتش بازنده بودم و
مانند من شدی و تو هم باختی رفیق
از دوستی من به تو غم می رسد فقط
خود را به رنج و دردسر انداختی رفیق
من در دیار شعر پریشان شدم تو هم
مثل خودم به شهر غزل تاختی رفیق
تاوان دوستی دل بی کس من است
تاوان و قیمتی که تو پرداختی رفیق
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بیا رفیق مرا ببر
به دشت امن پشت سر
مرا ببر کنار تخته ی سیاه
کلاس درس باغچه
و حل مشکل کلید-گذر ز روی در!
بیا رفیق به من بگو چرا
صدای پای آب را کسی صدا نمی زند؟
چرا فروغ روزهای خوب
سکوت این شب سیاه را به هم نمی زند؟
بیا رفیق مرا ببر
به ذوق چاله های آب
به بادبادکی که بی هوا پرید
به عشق های پر حرارت کتاب
مرا ببر به چشم باز پنجره
به خنده های بی دلیل ناب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گفت: شعری بگو از بی وفائی دوست
گفتم: شعرم از قافیه افتاد ز بی وفائی دوست
گفت:بگو چه شد یاد ما از یاد برده
گفتم: حتما یاد یاری دارد اندر دل
گفت:پس بگو بی قافیه شعری برایش
گفتم:
خوش باش و در خوشی مس*ت
ای یار بی وفا دوست
چون میرسی به یارت
از ما همی خبر گیر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چسپیده به گلویم مهمان پر رویی است
که سالهاست جا خوش کرده است
شادیترین حرفهایم از فیلترش عبور میکنند رنگ و بویی دیگر میگیرند
بغض ای رفیق سالهای سکوت
ای فراموشی فریاد
دیگر وقت وقت رفتن است....بسم ا...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین