دل غمگین

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Vida.
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
عاشقی نکرده ایم


من به چشم گاو سبزه ام


گاو در نگاه من کباب!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باران بهانه بود


تا تو زیر چتر من


تا انتهای کوچه بیایی و


دوستی مثل گلی شکوفه کند​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ﮔﻔﺖ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﺑﺴﭙﺎﺭ


ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺍﺳﺖ …


می ریزند


ﺳﭙﺮﺩﻡ …


ﺑﯿﺨﺒﺮ ﺍﺯ آﻧﮑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮐﺎﺝ ﺑﻮﺩ​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سر تا پایم را خلاصه کنند


می شوم “مشتی خاک”


که ممکن بود “خشتی” باشد در دیوار یک خانه


یا “سنگی” در دامان یک کوه


یا قدری “سنگ ریزه” در انتهای یک اقیانوس


شاید “خاکی” از گلدان‌


یا حتی “غباری” بر پنجره​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مادربزرگم می گفت:


دل هر آدمی دری دارد…


باید باز کنی درِ دلت را رویِ لبخندها…


می گفت:


هر کدام از این درها یک کلید بیشتر ندارند


کلیدِ دل آدم دست خودش نیست


می گفت: کلیدها را پخش کرده اند بین آدمها


و هر کس یکی برای خودش برداشته


می گفت :


بلند شو و بگرد


بگرد ببین کلید قلبِ چه کسی در دستِ توست


و ببین کلید قلبت کجاست ؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آدم های کمی هستند که می دانند،
تنهایی ِ یک نفر حرمت دارد.
همین طور بی هوا سرشان را پایین نمی اندازند
و بپرند وسط تنهایی آن فرد..!
چون خوب می دانند که اگر آمدند،
باید بمانند؛ تا آخرش باید بمانند؛
آنقدر که دیگر تنهایی وجود نداشته باشد.
و گرنه مسافرها همیشه موقع خداحافظی،
تنهایی را هزار برابر می کنند .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کودکانه…
دوستم بدار
مثلا وقتی
مادرت گفت:”این نه”
همان جا…
بنشین
و برایم گریه کن…!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فدای سرت اگر آنچه میخواستی نشد . اگر چرخ دنیا با چرخ تو نمیچرخد .
تو چایت را بنوش .
روی ایوان خانه مادربزرگت بنشین و با او گپ بزن.
میتوانی غرور را کنار بگذاری و عشق زندگیت را به یک شام دونفره دعوت کنی.
برای پرنده ها دانه بریزی و بعد، از دیدن نوک زدن آنها به دانه های گندم لذت ببری.
میشود دقایقی را برای مادرت کنار بگذاری و چند لحظه را در آغو*ش او سپری کنی میبینی که چقدر آرامش بخش است.
میشود از زندگی لذت برد .
میشود از ثانیه ها نهایت استفاده را کرد.
مگر چقدر عمر میکنیم که بخواهیم آن را هم صرف سروکله زدن با این و آن بکنیم و از شکل راه رفتن همراهمان تا آبی بودن رنگ آسمانو گردی زمین ایراد بگیریم… چه خوب میشد اگر میتوانستیم به زمین و زمان گیر ندهیم و سخت نگیریم.
خوب میشد اگر زندگی میکردیم نه فقط نفس میکشیدیم !​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی یک زن موفق را می بینم که
خستگی ناپذیر کار می کند..
اغلب گوشه ی لبش؛
لبخندی نامحسوس وجود دارد..
و با اعتماد به نفس و مطمئن گام بر می دارد..
با خود می گویم : ” بی شک این زن در گوشه ای از این دنیا یک مردِ عاشق دارد! ”
تنها نیرویی عظیم؛ چون عشق، قدرتی شکست ناپذیر به زن ها می دهد​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پشت ویترین ساعت فروشی ایستاده بودم، ساعتها رو که نگاه میکردم…


دیدم هیچ ساعتی به قشنگی ساعتی که دور هم هستیم نیست


? تو این روزا قدر با هم بودنها را بیشتر بدونیم?​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین