نوشتن متن برای دختری که پدر ندارد، نوشتن قصه ای است عاشقانه که انتهای آن ابتدای تنهایی های دختر است و نتیجه ی آن خواستن های مکرر دوباره بودن پدر؛ قصه ای که تمام کلمات آن از غصه های دوری دختر می گوید و البته از صبوری های او، که همین صبوری هاست که زندگی را زندگی می سازد.
پدر، عشق تو مثل لطافت و زیبایی یک روز قشنگ بهاری است.
پدر، یاد تو مثل بیخیالی و راحتی یک روح سبکبال، در گردش یک روز خوش آب و هوای تابستانی است.
پدر، فکر به تو مثل گرمای کنار هیزمی سرخ شده از آتش، در یک روز سرد زمستانی است. پدر، امنیت در تو مثل آغوش گرم مادری پر مهر، برای فرزندی ترسان از دنیای ناشناختههاست.
پدر، کلام تو مثل مشعلی روشن و فروزان، در تاریکی راههای مخوف و پر پیچ و خم زندگی است.
پدر، روح تو مثل آرامش و سکون، بعد از یک جابجایی مکان، از زمانی تا به ابدیت است.
پدر، سپر تو نه مثل، بلکه خود عشق، خود امنیت، خود کلام و خود نجات توست