[پدر از یادم نمیرود]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع مـطی
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
شاید

یـک روز

به ندیدنت

بـه نشیدن صدایت

و به جای خالی‌ات عادت کنم!

امـا بابا…

فراموش کردنت هنـری است که اصلا ندارم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نوشتن متن برای دختری که پدر ندارد، نوشتن قصه ای است عاشقانه که انتهای آن ابتدای تنهایی های دختر است و نتیجه ی آن خواستن های مکرر دوباره بودن پدر؛ قصه ای که تمام کلمات آن از غصه های دوری دختر می گوید و البته از صبوری های او، که همین صبوری هاست که زندگی را زندگی می سازد.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پدر و مادر

همانند سوره‌ای از قرآن هستن

که هیچ کس نمی‌تواند مانندش را برایت بیاورد…

گوش هایم را می‌گیرم، چشم هایم را می‌بندم

و زبانم را گاز می‌گیرم

ولی حریف جای خالیت نمی‌شوم

چقدر دردناک است فهمیدن نبودنت پدر…

پدرم،

همین که می‌دانم کسی شبیه تو نیست

چقد دلهره آور می‌کند نبودنت را​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی نباشی پدرخاطراتت بپچاره ام میکنند
خاطرات نه سر دارند و نه ته…

بی هوا می ایند تا خفه ات کنند…

میرسند گاهی وسط یک فکر …!

گاهی وسط یک خیابان …

سردت می کنند…داغت می کنند…

رگ خوابت را بلدند…زمینت می زنند…

خاطرات تمام نمی شوند…

تمامت می کنند​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نیاز به کسی دارم که راه را نشانم دهد؛

تنبیه ام کند؛

تشویقم کند؛

نه به حق قدرتی که دارد؛

بلکه به اقتدارش؛

من پدرم را می خواهم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پدر، عشق تو مثل لطافت و زیبایی یک روز قشنگ بهاری است.

پدر، یاد تو مثل بی‌خیالی و راحتی یک روح سبکبال، در گردش یک روز خوش آب و هوای تابستانی است.

پدر، فکر به تو مثل گرمای کنار هیزمی سرخ شده از آتش، در یک روز سرد زمستانی است. پدر، امنیت در تو مثل آغو*ش گرم مادری پر مهر، برای فرزندی ترسان از دنیای ناشناخته‌هاست.

پدر، کلام تو مثل مشعلی روشن و فروزان، در تاریکی راه‌های مخوف و پر پیچ و خم زندگی است.

پدر، روح تو مثل آرامش و سکون، بعد از یک جابجایی مکان، از زمانی تا به ابدیت است.

پدر، سپر تو نه مثل، بلکه خود عشق، خود امنیت، خود کلام و خود نجات توست​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می گن دخترا عزیز دوردونه بابان….

می گن دخترا بابایی ان…..

آره منم عزیز دوردونه بابام بودم ٬ منم بابایی بودم…

اما اصلا تو این فکر نبودم که قراره به این زودی تکیه گاهمو ٬ پشت و پناهمو ٬

عزیزم رو ٬ بابام رو از دست بدم….

باورش ٬ درکش ٬ تحملش خیلی برام سخته هنوز که هنوزه نتونستم فراموش کنم

برای یه دختر که عزیز باباست اینکه لحظه جون دادن پدرش بالای سرش باشه ٬ دستاش تو دستش باشه اما نتونه هیچ کاری براش بکنه خیلی دردناکه

حالم و احساساتم با گفتن کلمات بیان نمی شه ٬ دردی که کشیدم و می کشم

برای گفتنش کلمات هم کمن خیلی کم…

بابا دوستت دارم و همیشه به یادتم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلتنگ که می‌شوم آلبوم را باز می‌کنم

چشمم که به عکست که می‌افتد دنیایی از خاطرات شیرین

جلوی چشمم باز می‌شود که روزگارم را تلخ می‌کند…

پدر تو رفتی و دنیا برایم تیره و تار شد.

دلخوش به همین چند قطعه عکس و مرور خاطرات توام​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خواستم کمی از دلتنگی‌ هایم برایت بگویم

از نبودنت

ولی پدر، نبودنت که نوشتن ندارد…

درد دارد، درد ، درد​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پدر

.

.

.

بعضی از دردا چند دقیقه طول می‌کشن

بعضی دردا چند روز

بعضیا چند ماه

بعضیا سال‌ها

اما…

درد رفتنت، تا ابد تموم وجودم رو عذاب میده​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین