رمان دروغ کنار من | آفتابگردون

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ناظر: @diana.zam

نام رمان: دروغی کنار من دراز کشیده است
نام ترجمه نشده: Lie Beside Me
نام نویسنده: Gytha Lodge
ژانر: جنایی
مترجم: آفتابگردون

خلاصه: مردی درکنارم کشته شده و احتمالا می‌گویند کار من بوده است... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DAC8B471-2654-4D79-B30A-774387F7ABF1.jpeg



مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمانترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه

برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه

الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 10 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد

و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام ترجمه

موفق باشید.

مدیریت تالار ترجمه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
درباره‌ی نویسنده

گیتا لاج، نویسنده و فیلمنامه‌نویس، مقیم کمبریج و برنده‌ی جوایز بسیاری شده است. او نویسندگی را در انجمن اسپرانتو زبان‎ها (UEA) آموخت و در انتها، نامزد جایزه‌ی ادبی Y eovil در قسمت نوشته‌های تخیلی انگلستان نامزد شد. او برای خوانندگانش نوشته‌های زیادی نوشت. نوشته‌های او در وات‌پد بیشتر از هفت میلیون بازدید خورد. رمان "دختری در کمین"، پرفروش‌ترین کتاب ساندی تایمز و باشگاه کتاب ریچارد و جودی بوده است.


تقدیم
تقدیم به روفِس بهترین و بانمک‌ترین پسر. امیدوارم من رو ببخشی که خیلی کم از جنگ‌های ابدی گفتم.



در آخر هم اینکه، ببخشید که خیلی جوانی و نمی‎توانی این کتاب را بخوانی.


مقدمه

سردم بود. مثل آن موقع‌هایی که شب‌ها عرق می‌کنی یا مثلا، مثل آن موقع‌هایی که بین ملافه‌های خیسی که به پوستم چسبیده بودند؛ بیدار می‌شدم یا مثلا موقعی که فکر می‌کردم سرطان خون داشتم؛ اما در واقع یک بیماری روحی بود. آن موقع‌ها را یادت است؟ همان موقع‌هایی که هرشب، طوری خیس عرق از خواب بیدار می‌شدم که لباس‌هایم به تنم چسبیده بود و حتی ملافه‌ها هم خیس شده بودند.
آن‌قدر خواب آشفته‌‎ای داشتم که برای بیدار شدن می‌جنگیدم، وقتی هم که از خواب بیدار می‌شدم، انگار از جایی به پایین افتاده بودم؛ اما هوشیارتر. طوری شده بودم که قبل از باز کردن چشمه‌هایم، از خودم متنفر بودم. همان نسخه‎‌ی افتضاح من که فقط وقتی همه‌ی کارها را خراب می‎‎‌کرد، حس خوبی داشت.
من هیچ‌وقت خواب خوبی نداشتم و همیشه از این ویژگی‌ام متنفر بودم. گاهی فکر می‌کردم اگر به سمت دیگر تخت که متعلق به تو بود غلت می‌‎زدم، به قسمت خشک و تمیز تخت می‌رسیدم، حتی ممکن بود لحاف را هم بیابم و به خواب بروم.
چشمانم را تا نیمه که باز می‌کردم اولین چیزی که می‌دیدم سایه‌ی گوژپشت و اطمینان‌بخش تو بود. پنجره‌ی پشت سرت، با نور نارنجی چراغ خیابان نورانی شده بود. هنوز هم کار می‌کرد. این نور همیشه مرا گیج می‌کرد، در طی این پنج سال، هیچ‌وقت نمی‎‌توانستم مطمئن شوم که آیا تو واقعا با پرده‌ی باز به خواب می‌روی یا نه.
یادم می‌آید، دستم را که روی تشک بود، بالا آوردم و آن را نگاه کردم، یک لکه‌ی تیره‌ی روی آن بود. نمی‌دانم چه شده بود؛ اما هر آن‌چه که پیش آمده بود، برای من خیلی ناگهانی بود. لکه‌ی روی دستم شبیه خیسی خون بود.
اما این‌ها مرا شوکه نکرده بود؛ حتی وقتی دیدم این لکه بین ما پخش شده است. یک لکه‌ی تیره‌ی دایره مانند بزرگ، از پایین بالش تا زانوهایم پخش شده بود.
کم‌کم داشتم می‌فهمیدم چه اتفاقاتی داشت رخ می‌داد؛ کم‌کم فهمیدم صداهایی که باید از یک انسان خواب به گوش آدم برسد، از تو نمی‌شنوم. حتی مثل همه‌ی افراد خواب نبودی؛ شکمت هم ساکن بود، نه بالا پایین می‌شد و نه صدایی از آن می‌آمد.
دستی به شانه‌ات کشیدم؛ به جای آن که عادی صدایت بزنم، نامت را زمزمه کردم، مثل موقع‎‎‌هایی که می‌خواستم مطمئن شَوَم که حالت خوب است و گفتم:
- نِیل، نیل!
ناگهان دو چیز را فهمیدم؛ اما یادم نمی‌‎آید کدام را اول فهمیدم و کدام را بعداً؛ اول این که، تو سرد بودی، خیلی سرد. سردتر از حسی که پوستم به لباسم داشت. سردی‎‌ای که پوستت را برایم ناآشنا کرده بود. دوم اینکه، کبودی‌های بدنت خیلی زیاد شده بود؛ آن‌قدری که از شانه‌هایت بزرگ‌تر شده بودند. نمی‌دانم، به نظرم در قسمت کمرت، کبودی‌ها کمتر بودند.
همان موقع بلند شدم و چراغ را روشن کردم؛ وقتی چراغ روشن شد، صورت خیس غریبه‌ای را دیدم که او را می‌شناختم.
تو بودی. نه، تو نبودی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین