برترین آثار هفته‌ی بخش ادبیات

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Lidiya
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
"بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم"

مژده به تمامی کاربران انجمن کافه‌نویسندگان‌:

زین پس، از بین تمامی آثار بخش ادبیات که به نگارش درآمده‌اند طبق بررسی و تایید مدیران بخش ادبیات، در طول هفته یک داستانک، دلنوشته و اپیزود به عنوان برترین هفته انتخاب خواهد شد.

جایزه:
به عنوان هدیه، دلنوشته صوتی، داستانک به صورت تایپوگرافی و ایپزود به صورت فیلم کوتاه به نویسنده عزیز اهدا خواهد شد.

پی‌نوشت:
لیست آثار برگزیده به همراه نام صاحب اثر در همین تاپیک درج می‌شود!


مشاهده فایل‌پیوست 70123
|کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
|ششم شهریور ۱۴۰۰|

با ساده‌لوحیِ تمام بی هیچ نوا و آوایی درهم شکستیم، تمامیت این جراحات ناسور از بهر خویشاوندان بدسگالمان است و بس! دیر زمانی است که اشک‌هایمان را ورای لبخندهای دروغین‌مان مستور می‌نماییم.
تنها خودمان و کردگار دادار می‌دانیم این پارادوکس چقدر دردآگین است.
هیچ کس ما را نمی‌فهمد!
و همین نفهمیدن روح را از کالبدمان بیرون می‌کشد و پیکرما‌ن‌ را منسوخ می‌کند!

مشاهده فایل‌پیوست 70126
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
|سیزدهم شهریور ۱۴۰۰|

ظهر می‌رفت
و من به آواز کلاغ، زیر آفتاب، بر روی چنار، گوش می‌سپردم
و برگ با حجم خالی باد می‌رفت به سراغ غروب
و من به آواز تقدیر که میان فصول، رق*ص‌کنان می‌گشت بی‌اعتنا بودم
من ذهنم را به سمت روستای رویا سوق می‌دادم
من از شهر حقیقت فراری بودم
من از پیچیدگی شهر هراسان بودم
و سادگی روستا سبد آرامش را به دستان پر اضطرابم هدیه می‌کرد
و ذهنم دائم از من می‌پرسید: تاکی؟ تا کی فرار؟
و من به پایان می‌اندیشیدم
به آخرین آواز
آخرین رق*ص
آخرین رویا
آخرین حقیقت
و آخرین فرار...


مشاهده فایل‌پیوست 71590
[فایل صوتی دلنوشته کلاف ذهن]
نویسنده : @Amen saDr
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
|بیست و یکم شهریور 1400|

بو می‌کشید؛
کناره‌ی ساقِ بره*نه‌ی شالیزار را تا
گلوی تف خورده‌ی من بو می‌کشید!
شعاع وهم،
زنی را که گِل را ورز می‌داد و
عرق ریزان و آرام
برای فرزند می‌خواند
نقش می‌زد.
پزشک هم به دور فکر می‌کند و نمی‌گوید که خانم عزیز، ما که تا بوده در طلب همان غریزه‌ی‌مان مانده‌ایم!
سرم را که به روی دیوار می‌گیرم،
مادر به دختر کوچکِ خانه غر می‌زند؛
کودک اما بی‌درنگ
دستان برادر را با طناب می‌بندد.
دیگر بگویند قول، خوف می‌کنم!
قول‌ها را ما گوشه‌ی پیراهن شاعر رنگ کردیم و
بر سر چهار راهی فروختیم.
شاید روزی که فهمیدم آب خو*ردن هم آن‌قدر راحت نیست،
سوره‌ی حمدی برای ردپای کودکیِ نیلوفر بخوانم!



70285_6a94792d196253ac3b03f80c350a55fb.gif

[فایل صوتی دلنوشته نیم جنوب]
نویسنده: @یمنایمنا عضو تأیید شده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
|بیست و هفتم شهریور 1400|

صدای چکمه‌های سرباز از دور دست می‌آید، همینجاست... .
ذهن من، در دوردست‌ها در دام چادر رنگی مادر افتاده، صدای اذان پدر می‌آید، میوه‌ها را از حوض بیرون بیاورید... .
مهمان ناخوانده آمده، اسلحه‌هایشان را روی سر ما می‌گذارند.
مادر غرق خون است! آواره شدم به بی‌کسی...
جنگ، جای بچه‌ها نیست... .
70285_6a94792d196253ac3b03f80c350a55fb.gif

[فایل صوتی دلنوشته چندثانیه قبل از دوازده نیمه شب]
نویسنده: @diana.zam
گوینده: @Bloom
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین