خفقان | انجمن کافه نویسندگان

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم

ای

با شما هستم

این درها را باز کنید

من به دنبال فضایی می گردم

ل*ب بامی

سر کوهی

دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم

آه

می خواهم فریاد بلندی بکشم

که صدایم به شما هم برسد

من به فریاد همانند کسی

که نیازی به تنفس داد

مشت می کوبد بر در

پنجه می ساید بر پنجره ها

محتاجم

من هم آوازم را سر خواهم داد

چاره درد مرا باید این داد کند

از شما خفته ی چند

چه کسی می آید با من فریاد کند ؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انسان ها شبیه هم نیستند؛ نام ها، چهره ها، رویاهایشان با هم فرق دارد!
اما رنج ها...
رنج هایشان شبیه هم است!
انگار هرکدام از ما تکه هایی از رنجی بزرگ را به دوش می کشیم...

فلورا تاجیکی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان


با آدمها که هستم، چه خوب باشند و چه بد،
تمام احساساتم تعطیل و خسته میشوند، تسلیم میشوم، سر تکان میدهم، تظاهر میکنم میفهمم،
چون دوست ندارم کسی را برنجانم...
این یکی از نقطه ضعفهایم است که بیشترین مشکل را برایم درست کرده...
معمولا وقتی سعی میکنم با دیگران مهربان باشم روحم چنان پاره پاره میشود که به شکل ماکارونی روحانی در میآید!
کرکره ی مغزم پایین می آید، گوش میکنم، جواب میدهم و ...
آنها احمقتر از آنند که بفهمند من آنجا نیستم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی تلاش می‌کنی برای حالِ خوب کسی و نمی‌بیند، خستگی‌اش به تنَت می‌ماند ..
همین .

چیستا یثربی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من اونقدر قوی نیستم که رویاهایی که با #تُ ساختم رو با یکی دیگه زندگی کنم
 
آخرین ویرایش:
چه بگویم؟
سخنی نیست!
 
آخرین ویرایش:
گفت :
دردی که به نوشتن خوب نشه، به گفتن هم خوب نمیشه دیگه...
 
آخرین ویرایش:
‏﮼مثل‌همان‌فریادبلندی‌که‌به‌گوش‌کسی‌نمیرسد ...
 
آخرین ویرایش:
در خموشی های من فریاد هاست
آن که دریابد چه می گویم کجاست...!

[ فریدون مشیری ]
 
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین