شعر اشعار پریسا زابلی پور

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع D A N I
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

تنهایی خوب چیزی ست​

مشاهده فایل‌پیوست 72695

تنهایی خوب چیزی ست
این را بعد ها می فهمی
در یک صبح خاکستری
وقتی شعاع نور تابیده از پنجره
جای خالی کنارت را روشن کرد
تازه می فهمی
بودن هایی هست
هزار بار سردتر از نبودن
همچون سردابه ای تاریک
و تو چه بسیار روزها
که با یک چراغ نفتی کوچک
از بالای پله ها
ترسیده و منتظر
این پا آن پا کردی

تنهایی خوب چیزی بود
اگر با سلاح آدمهای اشتباهی
به جنگش نمی رفتی
و امنیت بی غرض آغوشش را
باور می کردی
و صبر می کردی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بیا با هم قراری بگذاریم​

11326443_503067209857101_404047712_n.jpg


بیا با هم قراری بگذاریم
و یک شهر را دنبال هم بگردیم
آن لحظه ای که پیدا میکنیم هم را
استثنایی ترین آغو*ش مال من
پیروزی این بازی مال تو

بیا با هم قراری بگذاریم
من چای دم میکنم
و انتظار را می فرستم دنبالت
تو دیر کن خیلی دیر
وقتی آمدی
لذت تماشای چای خوردنت مال من
غرور اینکه کسی اینهمه دوستت دارد مال تو

بیا با هم قراری بگذاریم
تو هر وقت خواستی بروی برو
درد این خواستن و رها کردن مال من
لذت این آزادی مطلق مال تو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سال که عوض شود​

مشاهده فایل‌پیوست 72696

سال که عوض شود
باید بگویم پارسال بود که دیدمت
باید بگویم سال پیش بود که باهم بودیم
انگار نه انگار که فقط چند ماه گذشته است
باید هی رجوع کنم به سال قبل
اینکه تو را در سال قبل جا گذاشته ام
اینکه امسال از تو ، از خودم جا مانده ام

سال که عوض شود
در لحظه های دلتنگی
باید مسیری طولانی را برگردم
بیافتم در ازدحام خاطرات سال قبل
و در پیچ نبودنت گم شوم

سال که عوض شود
در یک آن
به اندازه یک سال دورتر شده ای
به اندازه یکسال پیرتر شده ام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین