تو نشاطِ نفسِ صبح پس از بارانی
جنگلِ ابری و در خاطرهها پنهانی
اگر از بام تو پرواز کنم یا نکنم
باز هم در قفسِ یاد توام زندانی
شرحِ دلبستن و دلکندنِ ما آسان نیست
تا کجا خانه نو ساختن از ویرانی!
بیگناهی اگر از ترسِ عذاب است نه عشق
برحذر باش از این وسوسه شیطانی
چشم بستیم، ولی جای نظربازی داشت
شرمِ دیدارِ تو در جامه تابستانی
دست در زلفِ تو بردم که شب آغاز شود
حیف! یلدای من این بار نشد طولانی
#علی_مقیمی
?جایگاه شهود/ #صبحقیامت