ای کاش زمون تو همون دبیرستان باقی میموند و منم همون آدمی که بزرگترین دغدغش این بود کلاس رو چطوری بپیچونه بره جلوی دبیرستان دخترونه تکچرخ بزنه. نه این آدمی که الان بزرگترین دغدغش اینه که وقتی دبیرستانا باز شد چطوری کارو بپیچونه بره جلو دبیرستان دخترونه تکچرخ بزنه.
میخوام برم جلوی آینه به موهام بگم: «لطفاً نریز. نمیدونم چی بگم فقط وسط این همه بدبختی که دارم دوست ندارم کچل بشم. حداقل صبر کن، وقتی اوضاع یه مقدار بهتر شد اون موقع بریز.»
بیاید یه روز ملی «خوردن کتلت داغ کنار اجاق گاز» درست کنیم و هماهنگ با همدیگه کنار گاز همین که کتلت سرخ شد بندازیمش روی نون سنگک یا بربری و با خیارشور گوجه بخوریمش.
بابام هنوز باورش نمیشه که میشه رفت آرایشگاه و فقط دور و پشت گردن مو رو تمیز کرد. جدی به نظرش تا زمانی که آرایشگر سرتو با تیغ یا شماره صفر نزنه، رفتی آرایشگاه که فقط آب بخوری بیای بیرون
میخوام یه تیشرت بگیرم بدم جلوش چاپ کنن «آرزو دارم که مرگت را ببینم بر مزارت دستههای گل بچینم» و پشتش هم چاپ کنن «آرزو دارم ببینم پرگناهی، مرده ای در دوزخی و روسیاهی» و باهاش برم تو اتاق مدیر گروه و مسئول آموزش دانشگاه.
اصلا شیفت کاری و نوع کارکردن کارگرای بخش مغزم معلوم نیست. یه درس که کلا پنج صفحه جزوه داشت رو نتونستم بخونم و درسشو افتادم ولی از دیشب که یه آهنگ رو یه بار و برای اولین بار گوش دادم، هنوز مونده تو مغزم و هی داره تکرار میشه.
مایکل شوماخر بعد ۶ سال نگهداری ویژه از کما خارج شده بعد وقتی من تو ۳ سالگی با دوچرخه خوردم زمین و زانوم زخم شد بابام گفت این دیگه به درد به ما نمیخوره،زدگی داره شب میذاریمش سرکوچه شهرداری ببرش:»