میخوام برم دکتر بگم من صبح که بیدار میشم خستهام، توی روز خستهام، راه میرم خستهام، چایی میخورم خستهام، فکر میکنم خستهام، حرف میزنم خستهام، عصرا، دم غروب، شبا، موقع شام، وقتی فیلم میبینم وقتی میخوابم من همهاش خستهام.
یه ساعت اینرو اون ور شدی تا جای مناسب سر و بدنت رو پیدا کردی، پتو رو انقد چرخوندی تا خوب و با زاویه مناسب قرار گرفته، کلی جات رو گرم کردی، چشمات گرم خواب شده ناگهان دستشوییت میگیره و همهی چیزهایی که با زحمت و مشقت ساختی از بین میره.
تو رو ابالفضل قدر جوونیتون و اتفاقات شگرفی که افتاده بدونید چون زمان ما کراش مراش معنی نداشت فکر میکردیم هر خوش اومدنی یعنی عشق و همهاش باید ازدواج کنیم وگرنه از احساس ما سوءاستفاده شده.
طرف ترم هفت دانشگاهه ولی مادرش براش انتخاب واحد میکنه فکر کن :/
من یادمه روز اول پیش دبستانی منو مامانم فرستاد بیرون گفت برو گفتم تو نمیای گفت باید از یک جایی به بعد مستقل شی گفتم من آدرسش رو بلد نیستم گفت آب هیچ موقع ساکن نمیمونه فکر کنم اون موقع با مرداب آشنایی نداشت:/
رفتم در یخچال رو باز کردم یه چند دقیقه زل زدم بهش چیزی که میخواستم رو توش پیدا نکردم رفتم دوباره اومدم سر یخچال تا آخر مامانم با ماهی تابه زد تو سرم گفت مگه این کمده که هی میای درش رو باز میکنی می ایستی خیره خیره نگاهش میکنی منم بدون اینکه چیزی بگم سرمو انداختم پایین رفتم بیرون ولی بازم این کار رو اینقدر تکرار کروم که همه عادت کردند یه مرض لاعلاجه لامصب ???