طنز ••ساکن واحد ۵ ••

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع zahra8718
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
‏می‌خوام برم دکتر بگم من صبح که بیدار میشم خسته‌ام، توی روز خسته‌ام، راه میرم خسته‌ام، چایی می‌خورم خسته‌ام، فکر می‌کنم خسته‌ام، حرف میزنم خسته‌ام، عصرا، دم غروب، شبا، موقع شام، وقتی فیلم می‌بینم وقتی میخوابم من همه‌اش خسته‌ام.

»ساکن واحد ۵«
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏کاش زودتر هوا خنک بشه وقتی هوا خنکه من احساس میکنم باید اخلاقم خوب باشه که در شأن اون هوا باشه.

× ساکن واحد ۵ ×
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏یه ساعت این‌رو اون ور شدی تا جای مناسب سر و بدنت رو پیدا کردی، پتو رو انقد چرخوندی تا خوب و با زاویه مناسب قرار گرفته، کلی جات رو گرم کردی، چشمات گرم خواب شده ناگهان دستشوییت می‌گیره و همه‌ی چیزهایی که با زحمت و مشقت ساختی از بین می‌ره.

× ساکن واحد ۵ ×
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏در یخچال رو باز کردم انقد توش هیچی نبود گلدون رو برداشتم گذاشتم توش لااقل به عنوان کمد ازش استفاده کنم.‌

× ساکن واحد ۵ ×
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

تو رو ابالفضل قدر جوونی‌تون و اتفاقات شگرفی که افتاده بدونید چون زمان ما کراش مراش معنی نداشت فکر می‌کردیم هر خوش اومدنی یعنی عشق و همه‌اش باید ازدواج کنیم وگرنه از احساس ما سوء‌استفاده شده.

»ساکن واحد ۵«
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏طرف ترم هفت دانشگاهه ولی مادرش براش انتخاب واحد میکنه فکر کن :/
من یادمه روز اول پیش دبستانی منو مامانم فرستاد بیرون گفت برو گفتم تو نمیای گفت باید از یک جایی به بعد مستقل شی گفتم من آدرسش رو بلد نیستم گفت آب هیچ موقع ساکن نمیمونه فکر کنم اون موقع با مرداب آشنایی نداشت:/

_ ساکن واحد ۵ _

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امسال سر سال تحویل هیچ دعایی نمی‌کنم فقط می‌خوام زل بزنم به خدا.

»ساکن واحد ۵«
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بزرگترین ضربه‌ای که سرمایه‌داری به پیکر نحیف انسان وارد کرد اینه در حالیکه باقالی‌پلو میخوره به جای لذت بردن با خودش میگه تو داری چاق میشی

× ساکن واحد ۵×
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

zahra8718

کاربر انجمن
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
183
پسندها
پسندها
60
امتیازها
امتیازها
28
سکه
0
رفتم در یخچال رو باز کردم یه چند دقیقه زل زدم بهش چیزی که میخواستم رو توش پیدا نکردم رفتم دوباره اومدم سر یخچال تا آخر مامانم با ماهی تابه زد تو سرم گفت مگه این کمده که هی میای درش رو باز میکنی می ایستی خیره خیره نگاهش میکنی منم بدون اینکه چیزی بگم سرمو انداختم پایین رفتم بیرون ولی بازم این کار رو اینقدر تکرار کروم که همه عادت کردند یه مرض لاعلاجه لامصب ???
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین