تمامِ شب بیدار بوده ای
تمامِ شب بیدار بوده ام
تو صبح آرزو کرده ای
من برایت کمی خواب آرزو کرده ام
بخواب نازنینم
بخواب
امشب هیچ ستاره ای نمی تابد
امشب تمام آسمان چشمی شده
که می بارد
و می بارد
دلش را نداشتم بگویم
من حتی خلبان هم نیستم
من شاعری هستم
که برای کودکش به جای گوسفند یک جعبه میکشد با سه سوراخ
من حتی بلد نیستم جای بهتری را برای تو نقاشی کنم
راستی
ساکن سیاره ی دیگری اگر نباشی ، یک ستاره که باید داشته باشی ... نباید؟