به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

♥ دلـنـوشـتـه عـاشـقـانه ♥

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
اقرار
گم کن مرا فکر کن اصلا نبوده ام
غرقم کن وخیال کن این من ،نبوده ام

اصلا بگو ندیده ونشنیده ای مرا
اصلا بگو مجاز به بودن نبوده ام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حال مرا نگیر
تقدیم می شود به تو وخلوت شبت
هر چند ناخوش است،صدای مرا بگیر

افتاده عکس ماه به فنجان خالی ام
یک فال قهوه دورنمای مرا بگیر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آهو ندیده ای
در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟
خُب... کیفر صنوبر بی برگ وبار چیست؟

روزی قرار شد برسیم آخرش به هم
حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نامه هایی به خودم
این روزها از اینه ها طفره می روم
با حرف های راست مدرا نمی کنم

بیرون از این اتاق مکرر نرفته ام
پرواز این قفس به تماشا نمی کنم

در کفش هایم شوق خطر،خاک می خورد
پای سفر ندارم اگر پا نمی کنم

چندی ست نامه هام بدون نشانی ام
حتی خودم خودم را پیدا نمی کنم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جنگ و صلح
نه حقیقت نه رویا،به جز من هیچ کس خوب وصفت نکرده
کاتبان در تمام تواریخ، شاعران در تمام غزل ها

داستان بلندی ست دیگر،هر شب و روز دنباله دارد
قهر ومهر من وچشم هایت،جنگ وصلح تو این غزل ها
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سفیدِ پیرهن
تو پا گذاشته ای در جهان تازه ی من
خوش آمدی، بتشین قهرمان تازه ی من

سپرده ام بروند ابرها وصاف شود
برای پر زدنت آسمان تازه ی من

تو رودخانه ای ودل بی آبی ات زده ام
سفیذ پیرهن بادبان تازه ی من
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خورشید من
با شاعرِدر بندِ جنونِ تو گرفتار
می سوزم می سازم اگر جای تو باشم

خورشید منی،عادت هر روزه ام این است،
یک پنجره مبهوت تماشای تو باشم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شعر پوشیده ای
شعر پوشیده ای ودکمه دکمه،شاعر-
می کَنَد قافیه ی پیرهنت را ببرد

شانه کن!این همه در طاقت یک اینه نیست
شانه اش بار پریشان شدنت را ببرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یادم نمی اید
یادم نمی اید جوابم داده باشی
یادم نمی اید سلامم داده باشی

باتو همین اندازه شیرین بود اگربود
زهری که با حرفی به کامم کرده باشی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گلوی گاز را باز بگذار
یک شب بیاور شمع وروشن کن اتاقم را
شب های بی انگیزه ام بی اتفاقم را

یک شب بیا با هرچه گرما در ب*غل داری
از یک جنون اتش مهیا کن اجاقم را

تو بادی ومن برگ، سرگردانی خوبی ست
امااگر جدی بگیری اشتیاقم را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
بالا