آرام دوستت دارم
جاری هستی در تمام احساسم...!!!
غزل های ناب را
یکجا
برایت می نویسم
و زیر ل*ب زمزمه میکنم
آرام تر
آهسته بیا
«آرام جانم»
قصه ی تو مثنوی ست
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامت رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی ست
چقدر ...
گلم میبینی هنوز همانم ،همانقدر عاشق ،همانقدر بی دل ...
هر روز که میگذرد ،نگاهت عاشق ترم میکند و لبخندت شیفته ترم!
خدا میداند که چقدر بخاطر نبودت گریه میکنم ...
باور کن به دیدار آینه هم که میروم
خیال تو از انتهای سیاهی چشمهایم سوسو میزند
موضوع دوری دستها و دیدارها مطرح نیست
همنشین نفس های من شده ای خاتون
با دلتنگی دیدگانم یکی شده ای...