با حضورت همه ی شب های من زیباست
چرا که ماه وام دار توست
که می گوید که سپیدی نور ماه
از خورشید است؟
این گوشه ای از تابش و تلالو توست
که ماه رو سیاه را
سپبد روی کرده
رز سپیدم
قبیله ی عشق
وقتی می خواهم شروع کنم تا از تو بگویم
طلوع نمی کند خورشید قلبم
در سیاهی چشمانت گم می شود
تو از کدامین قبیله ای که قبله ی عشق من شده ای
محبوب من از من مگیر نگاهت را
که می خواهم در آرامش سیاهش گم شوم
رنگ احساس
چه رنگی از احساس می گیرد
لحظه هایم وقتی تو هستی
و من این دلنشین ترین لحظه ها را در قاب کلماتی برایت می سرایم
تا از خاطرمان نرود معجزه عشق و احساس
قصه من قصه دلدادگیست
قصه از عقل گذشتن و به دل رسیدن
قصه قصر آرزوهایی که در دل ها می شکفد و آسمانی می شود
و در دل ها ماندنی
قصه ی از تو گفتن
با امید به تو رسیدن
قصه ی فرداهای با تو بودن
از تو گفتن ، نوشتن ،خواندن
و برای تو بودن
و بی تو نبودن