من هیچوقت نتونستم دله کسیو سهم خودم کنم
هیچوقت بودنم کنار کسی آرام بخش نبود
هیچکس عاشق خنده هام نشد
هیچوقت کسی بودن یا نبودن منو حس نکرد
من کسیو ندارم که عاشقم باشه
همیشه خودم بودم و قلبی که بارها زیر دست و پا له شد .
دلم میخواد همچیو فراموش کنم، جوری فراموش کنم که حتی دوباره با خودم آشنا شم. شایدم یه خواب طولانی ولی واقعا خیلی طولانی میخوام. جوری که بیدار نشم هم مشکلی ندارم، جوری که حتی خواب هم نبینم. خوابی میخوام که همه رو ببینم ولی از دور. جوری خواب میخوام که بدنم سرد باشه مثل جنازهای که تو سردخونست و سردش نمیشه. جوری خواب میخوام که برم و برنگردم. جوری که دیگه همه به خاطرهاشون با من فکر کنن نه به وجودم. جوری خواب میخوام که بیاحساس، هیچی احساس نکنم و فقط بخوابم جوری خواب میخوام که بخوابم و صبح که پاشدم، هیچکسیو نه بشناسم نه برای کسی آشنا باشم .
من فقط یک تکه ی کوچک از خود را دارم مابقی را در کنارِ کسانی که نیستند جا گذاشته ام. کاش میشد شبی بدون اینکه کسی را خبردار کنم به سمتِ مقصدی که نمیدانم کجاست راهی شوم و خودم را از خواستن هایی که در مغزم انبوه شده اند رهای سازم. میخواهم به اندازه ی چند سال راه بروم و در همان هیاهو که کسی حواسش نیست، خودم را در کنار خیابانی رها کنم.
چنان کردی با من که هرچه شد و نشد خود را سرزنش کردم ، در بهترین حالت های ممکن هم شک به این کردم که تقصیر من است که همه چیز خوب است؟ آری فهمش سخت است ، اگر فهم این ریشه به جانت زند ، آن وقت به فهم بیا که تو بیش از جان خود زجر کشیده ای و عجب جانی داری .
پرسیدند که چگونه دوری اش جانت را نگرفت؟ با غمی که صدایم را میلرزاند گفتم، نامِ او در هر ثانیه از تمام سلول های تنم عبور میکند و رد پای خود را بر جای میگذارد که من نامش را "امید" گذاشته ام؛ امید به زندگی ! امید به زنده ماندن ؛
اصن بیا بازم از همون امید های واهیِ همیشگیت بده که دوباره سنگ کاغذ قیچی بازی می کنیم ، منم قول میدم اگه تو ببری طبق قرارِ همیشگی رفتار کنیم و اگرم من بردم....
اصلا اونقد بازی میکنیم تا تو ببری...