?• پرسش:
?• بسیاری از نویسندگان معاصر به دانشگاهها پیوستهاند. نظرتان دربارهی نویسندگانی که از راه تدریس امرار معاش میکنند چیست؟
?• پاسخ:
?• نویسندهای که ادبیات درس میدهد، عادت میکند که آن را دائم تجزیه و تحلیل کند.
?• یک بار یکی از منتقدان [اساتید] به من گفت: «من هیچوقت نمیتوانم چیزی بنویسم؛ چون به محض اینکه اولین سطر را مینویسم، یک مقاله در انتقاد همان سطر به ذهنم میآید.»
?خوب نیست نویسنده منتقد هم باشد. اگر این تجزیه و تحلیل همیشگی و برای امرار معاش روزانه باشد، ممکن است روزی نقادی جزئی از اثر نویسنده شود.
?• خیلی بد است که نویسنده، کمی نویسنده و کمی منتقد باشد. چون آنوقت به جای داستانگویی، مقاله مینویسد.
?• پرسش:
?• شما جوانها را تشویق میکنید که در زندگی نوشتن را جدیتر بگیرند؟
?• پاسخ:
?• اگر منظورتان حرفه و بُعد مادی نویسندگی است، نمیدانم.
?• شاید روزی حق تالیف رماننویس آنقدر کم باشد که او نتواند از این راه امرار معاش کند. در این باره نمیتوانم اظهار نظری بکنم.
?• اما اگر نویسندهی جوانی پیش من بیاید و ببینم که فردی بااستعداد است و از من بپرسد که آیا باید بنویسد یا نه، میگویم برو، بنویس و از هیچ اختراع و پیشرفت صنعتیای نترس.
?• پیشرفت صنعتی همانطور که نمیتواند مذهب را از بین ببرد، ادبیات را نیز نمیتواند نابود کند.
?• پرسش:
?• ...«ادبیاتی که ما صدها سال است میشناسیم، دیگر منسوخ شده و دوره داستان به دلیل ظهور سرگرمیهای الکترونیکی تمام میشود.» به نظر شما این سخن درست است؟
?• پاسخ:
?• اگر در آینده نویسندگان خوبی نداشته باشیم، درست است. اما اگر داستانگوهای خوبی باشند، همیشه خواننده هست.
?• فکر نمیکنم طبع بشر آنقدر تغییر کند که دیگر علاقهای به آثار تخیلی نداشته باشد. البته مسلم است که حقایق واقعی همیشه گیراست.
?• اگر انسان به ماه برود، روزنامه و فیلم و رادیو آن را گزارش میدهند و این جذابتر از داستان است، اما باز هم جایی برای داستاننویس خوب وجود دارد.
?• دستگاه و گزارش و فیلم نمیتوانند کار تولستوی، داستایوفسکی و گوگول را انجام دهند.
?• درست است که امروزه شعر ضربه بزرگی خورده، اما دلیلش تلویزیون یا چیزهای دیگر نیست؛ بلکه این است که شعرها ضعیف شدهاند.
?• پرسش:
?• آیا اساسا فرمول و قاعدهای وجود دارد تا به کار بست و رماننویس خوبی شد؟
?• پاسخ:
?• نود و نُه درصد ذوق و استعداد، نود و نه درصد انضباط و نود و نه درصد کار و کوشش.
?• رماننویس هیچوقت نباید از کارش راضی باشد. زیرا اگر آدم فقط در حد توانش خوب باشد که هنری نکرده است.
?• باید همیشه رؤیا و هدفت بالاتر و والاتر از آنچه در توان داری، باشد.
?• جوش نزن تا فقط از نویسندگان معاصر یا گذشتهات بهتر باشی، سعی کن از خودت بهتر باشی.
?• پرسش:
?• تا چه حد فکر و وقت صرف شکل دادن به قلم و سبک مختص به خودتان کردهاید؟
?• پاسخ:
?• آنچه نویسندگان غیرحرفهای سبک مینامند، همان خامدستیهای اجتنابناپذیری است که ایشان بار اول نوشتن به خرج میدهند تا به گونهای بنویسند که دیگران ننوشتهاند.
?• مثلا تقریبا هیچیک از مقلدان سبک باستان، نوشتههایش شبیه نویسندگان عصر باستان در نیامده است.
?• ...پس از مدتی، دیگر آن خامدستیها برای کسی محسوس و آشکار نیست. و طبیعتا بعد از اینکه ایشان همچنان با ناشیگری و خامدستی به نوشتن ادامه دادند، مردم فکر خواهند کرد این خود سبکی است.
?• و از طرز نوشتن آنها تقلید خواهند کرد؛ که البته این مایهی تاسف است.
?• پرسش:
?• میشود این روش کار منحصر به فرد [منظورش ایده گرفتن و تخیل نویسندهست] را بیشتر شرح دهید؟
?• پاسخ:
?• من روال کار تخیل را نمیدانم؛ اگرچه ظاهرا خیلی به من لطف دارد. حس میکنم که فکرهای مختلف در هوا معلقاند و ذهن مرا برای فرود آمدن انتخاب میکنند.
?• اما آنها را به طور ارادی خلق نمیکنم، بلکه موقعی که غرق افکار و خیالات دلپذیر هستم به سراغم میآیند.
?• شاید هم ربطی به شغل قدیمیام آگهی نویسی دارد چرا که محدودیتهای این کار تخیل را خیلی تحریک میکند.
?• تی. اس. الیوت مدعی است اگر کسی مجبور شود در چهارچوب خاصی بنویسد تخیل وی با تمام توان به کار میافتد و غنی ترین افکار را خلق میکند. اما اگر تخیل، آزادی مطلق داشته باشد به احتمال زیاد اثر بدشکل میشود.
?• پرسش:
?• خیلی از اهل قلم وقتی نویسندگی را شروع میکنند، الگوهایشان نویسندههای دیگر است.
?• پاسخ:
?• الگوی من برادرم بود... چند دستور نویسندگی به من داد که هنوز هم به نظرم مقدس میآیند. البته نمیخواهم بگویم گاهی نمیشود از این قواعد تخطی کرد، ولی ارزش به خاطر سپردن دارد.
?• یکی از آنها این است که حقایق هرگز کهنه و منسوخ نمیشوند، اما تفسیر کهنه میشود. وقتی نویسنده سعی میکند بیش از حد توضیح دهد یا تحلیل روانشناسی کند، کارش کهنه میشود.
?• به فرض اگر هومر اعمال قهرمانانش را بر اساس فلسفه یا روانشناسیِ یونان قدیم تحلیل میکرد، بعدها کسی آثارش را نمیخواند. اما خوشبختانه هومر فقط تصاویر و حقایق را ارائه داده است. به همین دلیل «ایلیاد» و «اودیسه» هنوز هم برای زمان ما تازگی دارند.
?• به نظر من این برای همهی آثار صادق است. وقتی نویسنده سعی میکند انگیزههای قهرمان را طبق دیدگاهی روانشناسی تحلیل کند، قافیه را باخته.
?• نمیخواهم بگویم با رمان روانشناسی مخالفم. برخی از استادان داستان، رمانهای روانشناختی خوبی نوشتهاند، مثل داستایوفسکی –البته اگر بشود او را نویسندهی مکتب روانشناسی نامید، که من تردید دارم– داستایوفسکی زیاد گریز میزد و سعی میکرد همهچیز را به شیوهی خودش تحلیل کند، اما حتی تواناییِ اصلی او نیز در ارائهی حقایق بود.
?• پرسش:
?• برای اینکه یک کتاب تبدیل به اثری نمایشی بشود باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
?• پاسخ:
?• یکی از ویژگی هایش این است که زاویه دید بیرونی و نمایشی باشد؛ وقتی زاویه دیدی بیرونی و نمایشی بود ضرب آهنگ تند و مناسب آثار تصویری میشود. آثاری که معمولا با واگویی و درون نگری نوشته میشوند ظرفیت تبدیل به آثار نمایشی را ندارند.
?• نکته مهم دیگر اینکه شخصیتهای ملموس داشته باشند. آدمهایی که میشناسیم و میتوانیم با آنها رفاقت برقرار کنیم و شناسنامه کاملا روشن داشته باشند. آدمهایی که ساختگی نباشند و اصیل باشند.
?• آدمهای اصیل قابل دسترسی و تعریف هستند وقتی شخصیت اینها از اثر مکتوب به یک اثر نمایشی تبدیل میشود به طور طبیعی مورد قبول و باور مردم قرار میگیرد. مورد قبول و باور قرار گرفتن روی آنها تاثیر میگذارد و تبدیل به الگوهای رفتاری اجتماعی میشود.
?• نکته مهم دیگر فضای قابل توجیهای داشته باشد و فضای زندگی آنها شناخته شده باشد.
?• نکته چهارم اینکه قصه داشته باشد. قصه خیلی مهم است. اگر یک اثر مکتوب قصه نداشته باشد عنصر کشش را ندارد. از همه اینها مهمتر حرفی برای گفتن داشته باشند، فلسفه زندگی و اندیشه در آن اثر وجود داشته باشد. اگرحرفی برای گفتن نداشته باشند یک اثر پوچ و بی محتوا میشود؛ در واقع به عبارتی دیگر روابط آدمها، امیدها و آرزوها، سختیها و شیرینیهای زندگی را با آن اثر تعریف کرد. اینها ویژگی یک اثر مکتوب است که میتواند اثر تصویری اش موج ایجاد کند و روی مردم اثر بگذارد و خاطرهها و لحظات شاد یا دشوار زندگی را برای مردم زنده کند.
|| پرسش: به نظر شما فیلمنامهنویسان تازهکار بیشتر در کدام یک از اصول فیلمنامهنویسی مشکل دارند؟
|| سید فیلد: از نظر من، اگر تعریف فیلمنامه را به طور دقیق بررسی کنید، داستانی است که با تصویر بیان میشود و چیزی که در آثار فیلمنامهنویسان یا افراد تازهکارِ فاقد آموزش در این زمینه، دیدهام این است که آنها داستان خود را با دیالوگ و توضیحات بیان میکنند و این فیلمنامه نیست.
در کلاسهای پیشرفته کلیپهایی نشان میدهم و فیلمهای دهه 40، 50 و 60 را به نمایش میگذارم که دیالوگ در آنها حاضر مطلق است. ببینید چقدر اطلاعات دارند! هشت دقیقه زمان میبرد تا دربارهی فلان شخصیت اطلاعاتی کسب کنیم!
بعد من یک سکانس کوتاه قطار به آنها نشان میدهم –یک دقیقه و پنجاه و هفت ثانیه– که متعلق به فیلم اولتیماتوم بورن است و با فلشبک، خاطرات، جزئیات داستان و غیره، همهی اطلاعاتی را که لازم است بدانید کسب میکنید. چیزی که ما باید بدانیم این است که «جیسن بورن کیست» و «چرا او مصمم است من را بکشد؟».
?• پرسش:
?• با توجه به اینکه سرانه کتابخوانی ما پایین است تبدیل یک کتاب به یک اثر نمایشی چه تاثیری در فروش کتاب دارد؟
?• پاسخ:
?• در ایران هیچ تاثیری نمیگذارد.
?• پرسش:
?• چرا، چون مردم ما بیشتر تصویری هستند؟
?• پاسخ:
?• وقتی مطالعه کم باشد هیچ تاثیری نمیگذارد. من کتابهایم کارهای پر فروش بوده است؛ حکایتهای کمال ۱۵-۱۶ بار چاپ و سال ۷۶ به عنوان کتاب سال انتخاب شده است. «قصههای مجید» خیلی نمایش داده شد، اما چقدر فروش کرد؟ این اتفاق افتاد نیفتاد، اصلا تاثیر ندارد، اما میتواند به تولید فکر برای سینما و تلویزیون کمک کند.
?• این همه انیمیشن «شکرستان» پخش میشود قاعدتا کتاب باید ۱۴-۱۵ میلیون فروش داشته باشد، اما فروش نکرده است.
?• در ایران اینطور است البته در غرب تفاوت دارد. توزیع و فروش کتاب ارتباط مستقیم با تولید تصویری ندارد، کتاب باید خوب باشد. کتابهایی دارم که بیش از یک میلیون فروش کرده و هیچ اثر تصویری هم ازش ساخته نشده است. مگر همه فیلمهایی را که تولید و در سینما اکران میشود همه میبینند؟ یا همه سریالها مخاطب گسترده دارد؟ یک اثر تصویری باید کشش داشته باشد تا مخاطب ببیند و کتاب هم باید خوب نوشته شود تا خوب فروش برود.
?• «رویای نیمه شب» آقای «مظفر سالاری» به چاپ صدم رسیده و هیچ اثری تصویری هم ازش ساخته نشده است، اما چرا پرفروش است، چون کشش وجاذبه دارد. «گرداب سکندر» آقای «محمدرضا سرشار» قبل ازاینکه تبدیل به یک اثر پویا نمایی شود ۱۲۰ هزار فروش داشت بعد چقدر فروش کرد؟ در ایران خیلی تاثیرندارد.
?• گاهی برداشتهایی میشود که نویسندهها مدیون کارگردانهایی هستند که آثارشان را تبدیل به آثار تصویری و نمایشی میکنند خوب است که هر اثر مکتوب که تبدیل به اثرنمایشی شود از لحاظ فرهنگی برای نویسنده اعتبار است نام و اثر مطرح میشود، اما آیا با پخش سریال یک کتاب نایاب شود؟ در ایران این اتفاق نیفتاده است.
?• خوب بود این اتفاق میافتاد و نویسندهها تا آخر عمر راحت راحت میشدند. در ایران گاهی برعکس است و به فروش آسیب میزند؛ وقتی اثر را ببیند نمیروند کتاب را بخوانند. چند سال قبل مدیر انتشارات کانون پرورش فکری بودم، «هوشنگ مرادی کرمانی» برای تجدید چاپ کتاب «خمره» آمده بود میگفت: رفته بودم سوپرمارکت خرید کنم ۲ نوجوان آنجا بود یکی من را شناخت که نویسنده قصه مجید هستم پرسیدم کتاب را خواندی؟ گفت نه فیلمش را دیدم؛ فکر میکنم در ایران برعکس است. البته باید به حقوق مادی و معنوی نویسنده توجه شود.
?• پرسش:
?• شما که اینقدر به چیزهای خارقالعاده علاقهمند هستید، آیا به عقیدهای خاص درباره نویسندگی و عادات نویسندگیتان پایبند هستید؟
?• پاسخ:
?• پاسخ آیزاک سینگر:
درست است؛ من به کرامت و الطاف آسمانی اعتقاد دارم. اما به اعتقاد من فقط در کار نویسندگی است که معجزهای رخ نمیدهد.
?• به تجربه دریافتهام که در کار نوینسدگی معجزه وجود ندارد. نویسنده فقط با سختکوشی میتواند اثری خوب خلق کند.
?• مثلا غیر ممکن است که بتوان با گذاشتن پای خرگوشی در جیب، داستانی خوب نوشت. (یکی از خرافههای رایج غربی، این است که پای خرگوش خوششانسی میآورد.)
?• پاسخ اورسلا کی لو گووین، یکی از نویسندگان شاخص ژانر علمیتخیلی:
?• بخونن و بنویسن. به بعضی نویسنده لازمه گفت «بنویس!» فکر میکنن کارشون اینه که با کارگزاران ملاقات کنن و تجربه داشته باشن بعد دیگه پولدار و مشهور میشن.
?• کارشون نوشتنه. بعضیها واقعا اینو نمیفهمن.
?• و نمیتونی بنویسی مگه اینکه بخونی.
?• پرسش:
?• پیشنهاد میکنید کتابهای کی رو بخونن؟
?• پاسخ:
?• علمیتخیلی؟ اوه، خداوندا، یک عالمه هست!
?• فقط بخونید و ببینید از کی خوشتون میاد. بعضیها دلشون میخواد سایبرپانک بنویسن، بقیه بیشتر اهل چیزای ادیبانهان.
?• پرسش:
?• به کسی که میخواد فانتزی بنویسه چی پیشنهاد میکنین، مخصوصا اونایی که آثارت رو خوندن و الهام گرفتن؟
?• پاسخ دیوید گمل، نویسندهی بریتانیاییِ کتابهای قهرمانمحور:
?• نوشتن، مهارتی اکتسابیه. کارتون خوب نمیشه مگه اینکه بنویسید و بنویسید و بنویسید.
?• خیلیها بهم میگن دوست دارن کتابی بنویسن یا یه روز «وقتی زمان داشتن» مینویسن.
?• نوشتن مثل دوی ماراتنه. نمیشه فقط یه جفت کفش ورزشی بپوشی و ۲۶ مایل بدویی. روش کار میکنی، خودتو پرطاقت میکنی، با گرفتگی عضله و ماهیچه سر و کله میزنی.
?• نوشتن هیچ فرقی نداره. توصیهی من به نویسندهها اینه که دربارهاش حرف نزنین، انجامش بدین!
?• پرسش:
?• قبلاً گفتهاید که برای آموختن نویسندگی نیازی به دانشگاه رفتن نیست. چرا؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• نویسندگی را نمیشود در دانشگاه یاد گرفت. برای نویسندهها جای خیلی بدی است، چون استادها همیشه فکر میکنند بیشتر از تو میفهمند.
?• در صورتی که اینطور نیست. استادها متعصباند. مثلاً آنها هنری جیمز را دوست دارند، ولی اگر شما هنری جیمز دوست نداشته باشید چه؟ یا مثلاً جان ایروینگ را دوست داشته باشند. که خستهکنندهترین نویسندهی تمام دوران است.
?• در این سی سال کتابهای زیادی تدریس شده که من اصلاً دلیل تدریس شدنشان را درک نمیکنم.
?• در کتابخانه ولی هیچ ترتیب و قاعدهای وجود ندارد. اطلاعات حاضر و آماده هستند. کسی به شما نمیگوید فلان چیز را کشف کن. خودتان هر چیزی که بخواهید کشف میکنید.
?• پرسش:
?• نوشتن داستان کوتاه و رمان بلند مشکلات متفاوتی دارند؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• بله. مشکل رمان بلند این است که باید در طول زمان نسبت به جوهر اصلی داستان پایبند بمانی. در عوض وقتی ایده به اندازهی کافی داشته باشی، داستان کوتاه را میتوان در چند ساعت نوشت.
?• من به دوستانم و دانشآموزانم و دوستان نویسندهام پیشنهاد میکنم که داستان کوتاه را در یک روز بنویسند. بدین ترتیب داستان برای خودش هویت و حیات شخصی دارد.
?• اصلاً این که ایده در آن ساعت خاص به ذهنتان رسیده یک دلیلی دارد! باید همان موقع سر و تهش را هم آورد. نوشتن دو سه هزار کلمه در یک روز هم کار سختی نیست.
?• نگذارید مردم مانع کارتان شوند. برای چند ساعت هم که شده، تلفنتان را خاموش کنید و یک جا قایم شوید و داستان را بنویسید. اگر یک داستان کوتاه را نصفه رها کنید، ممکن است وقت خواب شروع کنید به روشنفکرانهتر کردنش. یا جوری تغییرش بدهید که کسی را تحت تاثیر قرار دهید.
?• ولی رمان خیلی سختتر است. چون مدام در کنار آدمهای دیگر هستی و خیلی طول میکشد و هر آن ممکن است تحت تاثیر قرار بگیری. چون خیلی طولانیتر است.
?• نوشتن رمان در ضمن از این نظر که ممکن است علاقهتان را از دست بدهید هم سخت است. این که دویست روز تمام به یک چیز عشق بورزید تقریباً غیرممکن است.
?• پس بهتر است ایدهی اصلی را زودتر پیاده کنید و بگذارید ایدههای کوچکتر مثل آهنربا به طرفش کشیده شوند و به آن بچسبند.
?• پرسش:
?• در کتاب «ذن در هنر نویسندگی» که در دوران جوانیتان نوشتهاید، فهرستی از اسامیای قرار داده بودید که از نظر شما ایدهساز هستند. گلدان، آبانبار، دریاچه، اسکلت. هنوز هم این کار را انجام میدهید؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• نه به همان اندازهی قبل. چون الان دیگر به صورت خودکار ایده تولید میکنم. ولی در آن زمان میدانستم که نیاز دارم ناخودآگاهم را ترغیب کنم. و کلمات هستند که این کار را انجام میدهند.
?• خیلی وقت پیش یاد گرفتم که سه چیز همیشه در سر آدمها موج میزند. اول تمامی تجربیاتی که از زمان به دنیا آمدن داشتهاید. هر ثانیه از آن. هر دقیقه و ساعتش. هر روزش. و دوم واکنش شما است به این اتفاقات. حالا این اتفاقات ممکن است خوشحال کننده باشند یا ناراحت کننده. این دو چیز همیشه با شما هستند.
?• سومی تمامی تجربیاتی است که از آثار هنری و همهی نویسندهها و هنرمندها و تهیهکنندهها و کارگردانها و نوازندهها در ذهن دارید.
?• پس همهی اینها مثل یک توده کودگیاهی فوقالعاده و پر پیمان توی ذهن شما هستند و شما باید از اینها استفاده کنید. چطور؟ با تهیهی فهرست اسامی و پرسیدن این سوال که اینها چه معنایی دارند؟
?• همین حالا میتوانید فهرستتان را بنویسید و ببینید که چقدر با فهرست من متفاوت است. شب. جیرجیرک. سوت قطار. زیرزمین. اتاق زیرشیروانی. کفشهای تنیس. آتش بازی. همهی این کلمات خیلی شخصی هستند.
?• و وقتی فهرستتان را تهیه کردید، دور و بر این اسمها، اسمهای جدید جمع میشوند. از خودتان میپرسید چرا این اسم را نوشتم؟ معنیاش چیست؟ چرا به جای این اسم یک اسم دیگر ننوشتم؟ این کار را انجام دهید و قول میدهم نویسندهی خوبی خواهید شد.
?• نمیشود برای دیگران نوشت. نمیشود برای جناح چپ یا جناح راست، فلان مذهب یا بهمان اعتقاد نوشت. آدم باید برای خودش و همانطور که دنیا را میبیند بنویسد.
?• فهرستی از ده چیزی که از آن متنفرید تهیه کنید و همه را وارد یک شعر یا داستان کوتاه کنید. فهرستی از ده چیزی که عاشقشان هستید تهیه کنید. ماجرای فارنهایت 451 هم همین است. من از کتابسوزی متنفرم و عاشق کتابخانهها هستم.
?• پرسش:
?• وقتی به گذشته نگاه میکنید، آیا لحظهی خاصی وجود دارد که برای شما بیش از بقیه شادیآور باشد؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• راستش یکی از اولین لحظات فوقالعادهی زندگیام وقتی اتفاق افتاد که بیست سالم بود. یک داستان کوتاه برای مجلهی راب واگنر فرستادم.
?• یک روز در آگوست بود که نامهی از راب واگنر دریافت کردم که نوشته بود داستان را خیلی دوست داشته و در این شماره چاپش میکنند.
?• من فریاد کشیدم و مادرم دوید داخل حیاط و من نامه را نشانش دادم. من بیست سالم بود و ما داخل حیاط کلی رقصیدیم.
?• البته برای داستان پولی دریافت نکردم. ولی چندین نسخه از مجله را برایم فرستادند تا به دوستانم نشان دهم و بهشان ثابت کنم که نویسنده هستم.
?• اولین داستانی که میفروشی، تاثیر عمیق روانی دارد. شاید حتا تا یک سال بعد هم داستانی نفروشی. ولی اولین داستانی که میفروشی چیز دیگری است.
?• پاسخ ری بردبری:
?• نه. به محضی این که ایدهای به ذهنم میرسد، آن را تبدیل به یک داستان کوتاه یا رمان یا شعر میکنم.
?• برای همین به دفترچه یادداشت نیازی ندارم. ولی کشویی دارم که ایدههایی را که یک سال قبل یا پنج سال قبل یا ده سال قبل به دردم نخوردند، داخلش نگه میدارم.
?• بعضی وقتها نگاهی به عناوینشان میاندازم. مثل پرندهای که با یک کرم در دهانش پیش بچههایش برگردد.
?• به آن منقارهای گرسنه نگاه میکنم، به همهی داستانهایی که منتظرند نوشته شوند، و میپرسم خوب، کدامتان دوست دارید تمام شوید؟
?• و آن داستانی که بلندتر از بقیه نعره بکشد و ایدهای که منقارش را بیشتر از بقیه باز کند، پیروز میشود.
?• از داخل کشو بیرونش میکشم و در عرض چند ساعت تمامش میکنم.
?• پرسش:
?• معمولاً چه موقعی از روز را برای نوشتن ترجیح میدهید؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• ترجیح خاصی ندارم. مدام در حال نوشتن هستم.
?• هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم مطمئن نیستم قرار است چکار کنم. معمولاً اول صبح توی تختم و توی ذهنم تئاتری از رنگها و اتفاقات و صداهاست.
?• وقتی به یک استعارهی خوب رسیدم، از توی تختم بیرون میپرم و قبل از این که از ذهنم بپرند، گیرشان میاندازم.
?• رمزش همین است. باید کاری را بکنید که هیجانزدهتان بکند.
?• در ضمن هیچوقت خواب بعدازظهر را فراموش نمیکنم. چون اینطوری دو تا صبح برای تصویرسازی در ذهنم دارم!
?• پرسش:
?• آیا برای مخاطب خاصی مینویسید یا برای مخاطبان عام؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• هر وقت برای هر کسی و به هر دلیلی بنویسید، حتا اگر به دلیلتان اعتقاد کامل داشته باشید، دروغ نوشتهاید.
?• اشتاینبک یکی از معدود نویسندههای دههی سی است که کتابهایش هنوز فروش میرود
?• چون داستانهایش صرفاً تجربیات انسانیای هستند که به صورت غیرمستقیم به وقایع خارجی ربط پیدا میکنند.
?• «خوشههای خشم» و دیگر آثار او به هیچ وجه بیانیههای سیاسی نیستند.
?• فارنهایت 451 شاید یک جور بیانیهی سیاسی باشد. ولی واقعاً این طور نیست.
?• چون یک پیام احساسی صاف و ساده دارد: دست از سر هم بردارید! بگذارید هر کسی زندگی خودش را بکند.
?• پرسش:
?• بالاخره ادبیات هیچ مسئولیتی نسبت به جامعه دارد یا نه؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• مسئولیت مستقیم خیر. اگر مسئولیتی وجود دارد به صورت غیرمستقیم است.
?• نیکوس کازانتاکیس این طور مسئولیت اجتماعیاش را بیان میکند: «تا ابد پایدار بمان.»
?• کتاب «ناجیان خداوندگار» در واقع در ستایش زندگی در این جهان است. هر کتاب بزرگی پیامش همین است.
?• دیکنز میگوید زندگی را با تمام انرژیات زندگی کن. ادگار رایس باروز هرگز به خودش به چشم یک مصلح اجتماعی یا رهبر جنبش نگاه نکرد.
?• ولی آن طور که من میبینم (و خیلیها حالشان گرفته میشود وقتی من این حرف را میزنم) او موثرترین نویسندهی کل تاریخ بشر است.