?• پرسش:
?• شما که اینقدر به چیزهای خارقالعاده علاقهمند هستید، آیا به عقیدهای خاص درباره نویسندگی و عادات نویسندگیتان پایبند هستید؟
?• پاسخ:
?• پاسخ آیزاک سینگر:
درست است؛ من به کرامت و الطاف آسمانی اعتقاد دارم. اما به اعتقاد من فقط در کار نویسندگی است که معجزهای رخ نمیدهد.
?• به تجربه دریافتهام که در کار نوینسدگی معجزه وجود ندارد. نویسنده فقط با سختکوشی میتواند اثری خوب خلق کند.
?• مثلا غیر ممکن است که بتوان با گذاشتن پای خرگوشی در جیب، داستانی خوب نوشت. (یکی از خرافههای رایج غربی، این است که پای خرگوش خوششانسی میآورد.)
?• پاسخ اورسلا کی لو گووین، یکی از نویسندگان شاخص ژانر علمیتخیلی:
?• بخونن و بنویسن. به بعضی نویسنده لازمه گفت «بنویس!» فکر میکنن کارشون اینه که با کارگزاران ملاقات کنن و تجربه داشته باشن بعد دیگه پولدار و مشهور میشن.
?• کارشون نوشتنه. بعضیها واقعا اینو نمیفهمن.
?• و نمیتونی بنویسی مگه اینکه بخونی.
?• پرسش:
?• پیشنهاد میکنید کتابهای کی رو بخونن؟
?• پاسخ:
?• علمیتخیلی؟ اوه، خداوندا، یک عالمه هست!
?• فقط بخونید و ببینید از کی خوشتون میاد. بعضیها دلشون میخواد سایبرپانک بنویسن، بقیه بیشتر اهل چیزای ادیبانهان.
?• پرسش:
?• به کسی که میخواد فانتزی بنویسه چی پیشنهاد میکنین، مخصوصا اونایی که آثارت رو خوندن و الهام گرفتن؟
?• پاسخ دیوید گمل، نویسندهی بریتانیاییِ کتابهای قهرمانمحور:
?• نوشتن، مهارتی اکتسابیه. کارتون خوب نمیشه مگه اینکه بنویسید و بنویسید و بنویسید.
?• خیلیها بهم میگن دوست دارن کتابی بنویسن یا یه روز «وقتی زمان داشتن» مینویسن.
?• نوشتن مثل دوی ماراتنه. نمیشه فقط یه جفت کفش ورزشی بپوشی و ۲۶ مایل بدویی. روش کار میکنی، خودتو پرطاقت میکنی، با گرفتگی عضله و ماهیچه سر و کله میزنی.
?• نوشتن هیچ فرقی نداره. توصیهی من به نویسندهها اینه که دربارهاش حرف نزنین، انجامش بدین!
?• پرسش:
?• قبلاً گفتهاید که برای آموختن نویسندگی نیازی به دانشگاه رفتن نیست. چرا؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• نویسندگی را نمیشود در دانشگاه یاد گرفت. برای نویسندهها جای خیلی بدی است، چون استادها همیشه فکر میکنند بیشتر از تو میفهمند.
?• در صورتی که اینطور نیست. استادها متعصباند. مثلاً آنها هنری جیمز را دوست دارند، ولی اگر شما هنری جیمز دوست نداشته باشید چه؟ یا مثلاً جان ایروینگ را دوست داشته باشند. که خستهکنندهترین نویسندهی تمام دوران است.
?• در این سی سال کتابهای زیادی تدریس شده که من اصلاً دلیل تدریس شدنشان را درک نمیکنم.
?• در کتابخانه ولی هیچ ترتیب و قاعدهای وجود ندارد. اطلاعات حاضر و آماده هستند. کسی به شما نمیگوید فلان چیز را کشف کن. خودتان هر چیزی که بخواهید کشف میکنید.
?• پرسش:
?• نوشتن داستان کوتاه و رمان بلند مشکلات متفاوتی دارند؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• بله. مشکل رمان بلند این است که باید در طول زمان نسبت به جوهر اصلی داستان پایبند بمانی. در عوض وقتی ایده به اندازهی کافی داشته باشی، داستان کوتاه را میتوان در چند ساعت نوشت.
?• من به دوستانم و دانشآموزانم و دوستان نویسندهام پیشنهاد میکنم که داستان کوتاه را در یک روز بنویسند. بدین ترتیب داستان برای خودش هویت و حیات شخصی دارد.
?• اصلاً این که ایده در آن ساعت خاص به ذهنتان رسیده یک دلیلی دارد! باید همان موقع سر و تهش را هم آورد. نوشتن دو سه هزار کلمه در یک روز هم کار سختی نیست.
?• نگذارید مردم مانع کارتان شوند. برای چند ساعت هم که شده، تلفنتان را خاموش کنید و یک جا قایم شوید و داستان را بنویسید. اگر یک داستان کوتاه را نصفه رها کنید، ممکن است وقت خواب شروع کنید به روشنفکرانهتر کردنش. یا جوری تغییرش بدهید که کسی را تحت تاثیر قرار دهید.
?• ولی رمان خیلی سختتر است. چون مدام در کنار آدمهای دیگر هستی و خیلی طول میکشد و هر آن ممکن است تحت تاثیر قرار بگیری. چون خیلی طولانیتر است.
?• نوشتن رمان در ضمن از این نظر که ممکن است علاقهتان را از دست بدهید هم سخت است. این که دویست روز تمام به یک چیز عشق بورزید تقریباً غیرممکن است.
?• پس بهتر است ایدهی اصلی را زودتر پیاده کنید و بگذارید ایدههای کوچکتر مثل آهنربا به طرفش کشیده شوند و به آن بچسبند.
?• پرسش:
?• در کتاب «ذن در هنر نویسندگی» که در دوران جوانیتان نوشتهاید، فهرستی از اسامیای قرار داده بودید که از نظر شما ایدهساز هستند. گلدان، آبانبار، دریاچه، اسکلت. هنوز هم این کار را انجام میدهید؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• نه به همان اندازهی قبل. چون الان دیگر به صورت خودکار ایده تولید میکنم. ولی در آن زمان میدانستم که نیاز دارم ناخودآگاهم را ترغیب کنم. و کلمات هستند که این کار را انجام میدهند.
?• خیلی وقت پیش یاد گرفتم که سه چیز همیشه در سر آدمها موج میزند. اول تمامی تجربیاتی که از زمان به دنیا آمدن داشتهاید. هر ثانیه از آن. هر دقیقه و ساعتش. هر روزش. و دوم واکنش شما است به این اتفاقات. حالا این اتفاقات ممکن است خوشحال کننده باشند یا ناراحت کننده. این دو چیز همیشه با شما هستند.
?• سومی تمامی تجربیاتی است که از آثار هنری و همهی نویسندهها و هنرمندها و تهیهکنندهها و کارگردانها و نوازندهها در ذهن دارید.
?• پس همهی اینها مثل یک توده کودگیاهی فوقالعاده و پر پیمان توی ذهن شما هستند و شما باید از اینها استفاده کنید. چطور؟ با تهیهی فهرست اسامی و پرسیدن این سوال که اینها چه معنایی دارند؟
?• همین حالا میتوانید فهرستتان را بنویسید و ببینید که چقدر با فهرست من متفاوت است. شب. جیرجیرک. سوت قطار. زیرزمین. اتاق زیرشیروانی. کفشهای تنیس. آتش بازی. همهی این کلمات خیلی شخصی هستند.
?• و وقتی فهرستتان را تهیه کردید، دور و بر این اسمها، اسمهای جدید جمع میشوند. از خودتان میپرسید چرا این اسم را نوشتم؟ معنیاش چیست؟ چرا به جای این اسم یک اسم دیگر ننوشتم؟ این کار را انجام دهید و قول میدهم نویسندهی خوبی خواهید شد.
?• نمیشود برای دیگران نوشت. نمیشود برای جناح چپ یا جناح راست، فلان مذهب یا بهمان اعتقاد نوشت. آدم باید برای خودش و همانطور که دنیا را میبیند بنویسد.
?• فهرستی از ده چیزی که از آن متنفرید تهیه کنید و همه را وارد یک شعر یا داستان کوتاه کنید. فهرستی از ده چیزی که عاشقشان هستید تهیه کنید. ماجرای فارنهایت 451 هم همین است. من از کتابسوزی متنفرم و عاشق کتابخانهها هستم.
?• پرسش:
?• وقتی به گذشته نگاه میکنید، آیا لحظهی خاصی وجود دارد که برای شما بیش از بقیه شادیآور باشد؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• راستش یکی از اولین لحظات فوقالعادهی زندگیام وقتی اتفاق افتاد که بیست سالم بود. یک داستان کوتاه برای مجلهی راب واگنر فرستادم.
?• یک روز در آگوست بود که نامهی از راب واگنر دریافت کردم که نوشته بود داستان را خیلی دوست داشته و در این شماره چاپش میکنند.
?• من فریاد کشیدم و مادرم دوید داخل حیاط و من نامه را نشانش دادم. من بیست سالم بود و ما داخل حیاط کلی رقصیدیم.
?• البته برای داستان پولی دریافت نکردم. ولی چندین نسخه از مجله را برایم فرستادند تا به دوستانم نشان دهم و بهشان ثابت کنم که نویسنده هستم.
?• اولین داستانی که میفروشی، تاثیر عمیق روانی دارد. شاید حتا تا یک سال بعد هم داستانی نفروشی. ولی اولین داستانی که میفروشی چیز دیگری است.
?• پاسخ ری بردبری:
?• نه. به محضی این که ایدهای به ذهنم میرسد، آن را تبدیل به یک داستان کوتاه یا رمان یا شعر میکنم.
?• برای همین به دفترچه یادداشت نیازی ندارم. ولی کشویی دارم که ایدههایی را که یک سال قبل یا پنج سال قبل یا ده سال قبل به دردم نخوردند، داخلش نگه میدارم.
?• بعضی وقتها نگاهی به عناوینشان میاندازم. مثل پرندهای که با یک کرم در دهانش پیش بچههایش برگردد.
?• به آن منقارهای گرسنه نگاه میکنم، به همهی داستانهایی که منتظرند نوشته شوند، و میپرسم خوب، کدامتان دوست دارید تمام شوید؟
?• و آن داستانی که بلندتر از بقیه نعره بکشد و ایدهای که منقارش را بیشتر از بقیه باز کند، پیروز میشود.
?• از داخل کشو بیرونش میکشم و در عرض چند ساعت تمامش میکنم.
?• پرسش:
?• معمولاً چه موقعی از روز را برای نوشتن ترجیح میدهید؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• ترجیح خاصی ندارم. مدام در حال نوشتن هستم.
?• هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم مطمئن نیستم قرار است چکار کنم. معمولاً اول صبح توی تختم و توی ذهنم تئاتری از رنگها و اتفاقات و صداهاست.
?• وقتی به یک استعارهی خوب رسیدم، از توی تختم بیرون میپرم و قبل از این که از ذهنم بپرند، گیرشان میاندازم.
?• رمزش همین است. باید کاری را بکنید که هیجانزدهتان بکند.
?• در ضمن هیچوقت خواب بعدازظهر را فراموش نمیکنم. چون اینطوری دو تا صبح برای تصویرسازی در ذهنم دارم!
?• پرسش:
?• آیا برای مخاطب خاصی مینویسید یا برای مخاطبان عام؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• هر وقت برای هر کسی و به هر دلیلی بنویسید، حتا اگر به دلیلتان اعتقاد کامل داشته باشید، دروغ نوشتهاید.
?• اشتاینبک یکی از معدود نویسندههای دههی سی است که کتابهایش هنوز فروش میرود
?• چون داستانهایش صرفاً تجربیات انسانیای هستند که به صورت غیرمستقیم به وقایع خارجی ربط پیدا میکنند.
?• «خوشههای خشم» و دیگر آثار او به هیچ وجه بیانیههای سیاسی نیستند.
?• فارنهایت 451 شاید یک جور بیانیهی سیاسی باشد. ولی واقعاً این طور نیست.
?• چون یک پیام احساسی صاف و ساده دارد: دست از سر هم بردارید! بگذارید هر کسی زندگی خودش را بکند.
?• پرسش:
?• بالاخره ادبیات هیچ مسئولیتی نسبت به جامعه دارد یا نه؟
?• پاسخ ری بردبری:
?• مسئولیت مستقیم خیر. اگر مسئولیتی وجود دارد به صورت غیرمستقیم است.
?• نیکوس کازانتاکیس این طور مسئولیت اجتماعیاش را بیان میکند: «تا ابد پایدار بمان.»
?• کتاب «ناجیان خداوندگار» در واقع در ستایش زندگی در این جهان است. هر کتاب بزرگی پیامش همین است.
?• دیکنز میگوید زندگی را با تمام انرژیات زندگی کن. ادگار رایس باروز هرگز به خودش به چشم یک مصلح اجتماعی یا رهبر جنبش نگاه نکرد.
?• ولی آن طور که من میبینم (و خیلیها حالشان گرفته میشود وقتی من این حرف را میزنم) او موثرترین نویسندهی کل تاریخ بشر است.