همگانی Cafe MOOD

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع سُرمه.
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
Cafe MOOD
مشاهده فایل‌پیوست 84964

سلام؛
حتما با توئیتر و توئیت آشنایی دارید، یه متن بنویسید و عکس مرتبط باهاش رو هم ارسال کنید.
وسط چین _ فونت گندم
لطفا زیبایی ظاهری تاپیک رو حفظ کنید.

نوشته ها حتما مال خودتون باشه.
ایده ی این تاپیک اختصاصی انجمن کافه نویسندگان، بخش گالری زندگی می باشد.
اسپم ممنوع

هرگونه کپی برداری از مطالب این تاپیک پیگرد قانونی خواهد داشت.




 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم تبسم می‌خواهد،
تبسمی از جنس جاودانگی
تبسمی که با هیچ تنزلی محو نشود


--------------------------------------------------------------
00/8/20
_Me

مشاهده فایل‌پیوست 84969
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
______________•••_______________
گورها!
گورهای متروک خاک خورده!
هرگز نخواهید فهمید که رهایی روح از کالبدی که ایستاده می‌میرد؛
و شکستن بارها و بارها استخوان در سینه جهنم است!
سردی خاک ینی پایان؛
و جوشش خون در رگ‌های گور ایستا،
به معنای چندباره‌ی مرگ است.
عشق مرگ است،
جدایی مرگ است،
سرمای دست‌های رها شده مرگ است.
________________•••________________
✍م.ن
۲۳/ ۸/ ۰۰
•••
مشاهده فایل‌پیوست 85270
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 85271
آرواره‌ها رگه‌های مرگ دارد.
مرده بودند و پریشان!
رد انگشتان گناه، سیاهی بر گوشه کنار زندگی‌ بود.
هنوز هم با بودنشان زنده بود!
قطره‌ای نور برای زندگی در میان امواج اقیانوسی از تاریکی، غنیمت بود.

دخترک پریشان روزگار^
23/آبان/00​
 
آخرین ویرایش:
دروغ تبدیل شده بود به امری روزمره. صبح از خواب بیدار می‌شویم، دروغ می‌گوییم؛ صبحانه می‌خوریم، دروغ می‌گوییم؛ به سمت محل کارمان روانه می‌شویم، دروغ می‌گویم و بعدش آنقدر به این دروغ‌های لجن‌گرفته ادامه می‌دهیم تا به آغو*ش مرگ‌های چند ساعته‌امان سپرده شویم. این‌چنین زندگی‌هایمان به فساد کشیده شد، شاید چون به ما نگفته‌اند که دروغ تنها یک سپر موقت است و بعد سال‌ها تو می‌مانی و پوسته‌های تکه تکه شده‌ای از دروغ‌های گذشته‌ات و شاید هم به ما نگفته‌اند که آن پوسته‌ها روزی تبدیل به طناب دارمان می‌شوند و ما را نابود می‌کنند. اگر چشم‌هایت را ببندی خواهی دید که حقیقت هیچ‌گاه نابود و یا پنهان نمی‌شود؛ حتی اگر در ظاهر حقیقت همیشه بازنده باشد، نباید فراموش کرد که هیچ‌گاه نمی‌توان جلوی نور را تا به ابد گرفت. حال من از تمام آدم‌ها فاصله گرفته‌ام به بهشتِ انزوای خویش پناه برده‌ام. کتاب‌ها و گیاهانم را نیز به پناهنگاهم آورده‌ام؛ زیرا من دانستم که آن‌ها مرا بیشتر از آدم‌ها دوست دارند و معنای زندگانی را در گوشم زمزمه می‌کنند.

- - - - - - - - - - - - - - -

23 آبان 1400
نوشته شده توسط کسی که داره تو ناعدالتی غرق میشه اما همچنان امید به نجات داره

مشاهده فایل‌پیوست 85275
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آدمی که تکیه گاه همه می‌شود؛
از همه تنها تر و بی‌پناه تر است!
کاش می دانستید ...
نـــــــــــوژآن
مشاهده فایل‌پیوست 92264



 
آخرین ویرایش:
مشاهده فایل‌پیوست 92274اگر خنده بر ل*ب میزنم، یعنی چشمانم خشک و اشکانم به پایان رسیده است؛ و این خنده تلخ، دردهایم را در چاله ای در مرکز گونه هایم پنهان نموده است?
حوری-نویس
۱۱:۱۱
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
محبوب من!
ما می‌دانستیم برای شما ناچیزیم، می‌دانستیم هیچوقت دلتان هوس بوی موی فر ما را نمی‌کند،
ولی نمی‌دانستیم شما آنقدر از خیال ما دورید. شما در خیالمان جانتان در لا به لای موی فر ما بود...
- سارا
مشاهده فایل‌پیوست 92450
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بُگذار برای یک بار دل بنویسد
عقل را میخواهی چه‌کار
زمانی که تمام نوشته‌هایت عطر تلخ و گس احساس را در بر می‌گیرد.


« محدثه »


مشاهده فایل‌پیوست 93609
 
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین