"به نام او"
^تمرین 1^
پاهای لاغرش را تکیه بر هم قرار داده بود و جوری قهقهههای از ته دل بر مخاطب هدیه میداد که انگار تنها دلخوشیاش، وصل به تک به تک کلماتی است که واج به واجاش، نشانی است از اعتماد به نفس کاذب او است!
لباسهای اسپرت به رنگ خاکستری که بر تن کرده بود، همخوانی بر موهای ل*خت قهوهای و چشمان قهوهای سوختهاش ایجاب نمیکرد و ندانستم باید خوشحال باشم از آن که استایلش مزخرف است یا خیر؟!
جوش کوچک و قرمزی که در کنار پیشانیاش جای خوش کرده بود، نشانی بیبدیل با خال بر زیر چشمان و گونهاش داشت و کاش میشد در هنگام خندیدن، کم با آن چالهای گونهاش فخر برای مخاطب بفروشد!
کمی جا به جا شد و یقیهی تیشرت سیاه رنگش را به عادت همیشگی، از دو طرف با دستانش صاف کرد و او میدانست که لباسش از شدت صافی برق میزند یا خیر؟
شلوار لی مشکی و کفش آدیداس قرمز رنگش، میتوان گفت پارادوکسی زیبا را ایجاب کرد و من باز به تیپ سادهام احساس بدی پیدا کردم.
آن چینخوردگی حاصل از خندهاش، هیچ با گریههای ظاهرسازی که باعث چین در پیشانی و گوشهی چشمان باریکش میشد، نداشت. نوک بینی قلمیاش کمی کبود بود و نشان از دعوای همیشگی با خواهرک کوچکترش را میداد.
و من امشب عجیب در تفکراتم، به او راه دادهام!