[ بوف کور ]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع مـطی
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
چشمانت
آخرین چیزی‌ست
که از میراثِ عشق،
باقی می‌ماند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از چشم‌هایش برایت گفته بودم؟
وقتی من را نگاه میکرد، آنقدر دلتنگِ نگاهش میشُدم که حتی تاب پلک زدن هایش را هم نداشتم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گر بگويم كه تو در خون منی
بُهتان نيست... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
و در انتها
ما به هم خواهیم رسید.
کلاغ‌ها راه خانه را خواهند یافت...!
قصه تمام می‌شود.
عشق می‌ماند
و آغوشی قد ما دو نفر...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زندگی خوشتر بُوَد در پرده وهم و خیال...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کیستی که من اینگونه، به‌اعتماد،
نامِ خود را با تو می‌گویم...
کلیدِ خانه‌ام را در دستت می‌گذارم
نانِ شادی‌هایم را با تو قسمت می‌کنم
به کنارت می‌نشینم و بر زانوی تو
این‌چنین آرام به خواب می‌روم؟
کیستی که من اینگونه به جِد
در دیارِ رؤیاهای خویش باتو درنگ می‌کنم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من می‌دانم
که اندوه من برابر است
با اندوه سواری که صدای سُم اسبش را
با صدای خُرد شدن آهسته خرد شدن برگ‌ها
اشتباه می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
و آن هنگام
که تو را در خویش کشتم
نمی دانستم خودک*شی کرده ام؛
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حالِ عزت الله انتظامی اونجا که می‌گفت: «دلم سخت گرفته؛ دَریغ از یک گوشه‌ی مطمئن... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از دلم تا ل*بِ ایوانِ شما
راهی نیست
نیمه جانی‌ست
در این فاصله
قربانِ شما
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین