اتمام یافته نمایشنامه خاطرات خیس | الماس کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع الماس
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 94634
بسم الله الرحمن الرحیم
نمایشنامه‌: خاطرات خیس
نویسنده: نگین بای
ژانر: تراژدی، عاشقانه
شخصیت ها:
نرگس، آقا پویا، علیرضا
آرمین، سجاد
ویراستار: @Sweet
خلاصه:
نرگس، دختری که بخاطر اتفاقات گذشته‌ی زندگی خود، دچار افسردگی شده‌ است. او یک‌ ماهی است که کنج خانه خودش را در تنهایی اسیر کرده است. اما پویا برای نجات او به واسطه‌ی آرمین، برادر بزرگتر نرگس، نزد او می‌رود...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در اتاق تاریک و بی‌روحی نشسته و به دیوار خاکستری خیره شده بود. به گذشته پر می‌کشید و قطرات اشک چهره‌اش را می‌پوشاند. کسی نبود او را نجات بدهد. زانوهای بی‌امانش را بغل کرد و گهواره‌وار تکان خورد. از همه چیز دلگیر بود و خسته!
نسیم سردی از پنجره به درون اتاق هجوم می‌آورد و در بند بند وجودش رسوخ می‌کرد و باعث می‌شد در خودش جمع‌تر شود. باور نداشت. نه گذشته‌ی بر باد رفته‌اش، و نه آینده‌ی از دست رفته‌اش را! او تنها دلتنگ یک نفر بود. یک نفر که دیگر نبود! در اتاق به صدا درمی‌آید. نیمه باز می‌شود و آقا پویا قدمی به داخل می‌گذارد.
پویا:
- اجازه هست نرگس خانم؟
نرگس شانه‌ای بالا می‌اندازد و نگاهش هم‌چنان به دیوار اتاق می‌ماند. آقا پویا وارد اتاق می‌شود و در را می‌بندد. کمی آهسته به سمت نرگس قدم برمی دارد و روی صندلی رنگ و رو رفته‌ی اتاق می‌نشیند.
پویا:
- سلام! من باز هم اومدم که بهت کمک کنم. یعنی هر چقدر لازم باشه میام تا بتونم یه کاری واست بکنم. البته به تنهایی نمی‌تونم. توام باهام همکاری کن باشه؟
نرگس فقط او را نگاه می‌کند.
پویا:
- بزار یکم راحت‌تر باهات حرف بزنم. نرگس تو باید حرف بزنی. درد و دل کنی؛ من این‌جام تا به حرف‌هات گوش کنم. چند جلسه ‌است که میام این‌جا اما تو لام تا کام حرف نزدی. این‌جوری بخوای پیش بری نه من می‌تونم کمکت کنم نه خودت. هر چی تو دلته لطفا بهم بگو!
نرگس باز هم حرفی نمی‌زند.
پویا:
- می‌خوای یه کاری کنیم؟ من بهت یه دفتر می‌دم و تو هر چی می‌خوای داخلش بنویس. بعد من اون و ازت می‌گیرم هوم؟ یا یه کار دیگه می‌کنیم. همین الان پاشو با هم بریم بیرون. گرچه سرده ولی حال و هوات عوض میشه. با من احساس راحتی کن نرگس. می‌خوام یه چیزی بگی.
نرگس سکوت می‌کند. قطره اشکی از چشمش جدا می‌شود.
پویا:
- خیلی خب. مثل اینکه باید راه دیگه‌ای رو انتخاب کنم. این‌جوری به هیچ‌جا نمی‌رسیم. من از حضورتون مرخص می‌شم. هر موقع تصمیم گرفتی حرف بزنی در خدمتم. فقط یه چیز، یک دفتر و خودکار می گذارم روی میز. اگه خواستید یادداشت کنی می‌تونی ازش استفاده کنی.
نرگس نگاه ملتمسانه‌ای به پویا می‌کند. پویا، در را باز می‌کند.
نرگس:
- آ... آقا پویا!
پویا سر جایش خشک می‌شود و به طرف نرگس برمی‌گردد. سعی می‌کند خوشحالی‌اش را بروز نکند.
پویا:
- بله؟
نرگس:
- می... میشه بمونید؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین